علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

پسرم و من

سلام به پسرم ..علی جووووونم... اول عید بزرگ نیمه ی شعبان  که میلاد آقامون امام زمان هست رو به شما و شوهر گلم و دوستامون تبریک میگم.....خدا ظهور آقا رو نزدیک کنه.... علی جوونم امروز واسه اولین بار خودم بردمت حموم ...خیلی سخت و شیرین بود شستنت ..من و بابایی با کمک هم شما رو شستیم..بدجور تو دستام لیز میخوری و یک دفعه هم آب رفت تو دهنت و اینکه وقتی از حموم اومدی بیرون تا پوشکتو ببندیم جیش کردی و مجبور شدیم دوباره ببریمت حموم.. گلم نمیدونم چرا اینقدر کم خوابی..البته الان چند ساعته خوابیدی چون از حموم اومدی بیرون و منم کلی از کارای عقب مونده ام رو انجام دادم..عزیزم هر روز مهمون میاد واسه دیدن شما...گلم نمیدونم چرا زیاد نفخ میشی نفس.....
22 خرداد 1393

اتفاقات تا 13 روزگی پسرم

سلام. پسرم. .ناز مامان..الان که دارم اینا رو مینویسم تازه از حموم اومدی بیرون و روی پام خوابی و گاهی بیدار میشی و گریه میکنی و نمیزاری بنویسم .و ما فعلا خونه مامانم هستیم.پسرم شما شبها نمیخوابی و روزها اکثرا خوابی.پسرم روز یکشنبه 4خرداد بود که احساس کردیم کمی زردی داری و بردیمت دکتر که اونم نوشت آزمایش و من همش گریه میکردم که نکنه موقع آزمایش دردت بگیره خلاصه رفتیم بیمارستان شمس و اونجا ازت خون گرفتن من که اشکام مثل سیل جاری میشد و دعات میکردم.دیدم حین خون گیری تو اصلا از خواب بیدار نشدی و اصلا گریه نکردی.خدا رو شکر که جواب آزمایشتم خوب بود و زردی نداشتی و ازشون خواستم گروه خونی ات را هم بگن که گفتند B+ بود..من گروه خونی ام O+هست و م...
13 خرداد 1393

خاطره زایمان

سلام.اومدم براتون از خاطره زایمانم بگم.زایمانی که خودم با انتخاب خودم انتخاب کردم .... خاطره ی زایمان طبیعی. ..  از همون اول بارداری دوست داشتم زایمان طبیعی داشته باشم.چون واسه بدن مفیده و راهی است که خدا گذاشته. واسه همین واسه کلاسهای زایمان فیزیولوژیک طبیعی ثبت نام کردم.و 8جلسه که هر ماه دو جلسه بود رفتم.اونجا اونقدر بهمون تبلیغ مثبت کرده بودن و از آسونی زایمان طبیعی گفته بودند که من فکر میکردم خیلی راحت خواهد بود. . خلاصه بعد از 41 هفته انتظار شب پنجشنبه بود که من نمیتونستم بخوابم.درد داشتم.اما چون یک هفته بود شبها درد داشتم در نتیجه اصلا توجهی نکردم و خواستم بخوابم اما این وروجک اونقدر تکون میخورد که نگو.تا حالا اینجور نشده بو...
8 خرداد 1393

بالاخره علی کوچولو اومد

پسرم علی تو 9ماه14روز ...تو هفته 41بدنیا اومد.صبح ساعت 11...وزن3کیلو و قد48 و دور سر36 بود...بعدا میام خاطراتشو مینویسم..فقط بدونید خیلی خیلی سخت و شیرین بود.. اینم چند تا عکس از علی جوووووونم.       ...
2 خرداد 1393

مامان مرضیه

سلام بچه ها صبح ساعت5 کیسه آبم پاره شد و الان تو بیمارستان بستری شدم تورو خدا دعام کنید زایمان آسونی داشته باشم باورم نمیشه تا چندساعت دیگه پیشمی پسرم قربونت بشم من عاشقتم پسرم توروخدا دعام کنید
1 خرداد 1393

بدون عنوان

سلام.از اونجایی که همه دوستان هی میپرسن علی اومد یا نه؟ باید خدمتشون عرض کنم در کمال تعجب بعد از دو روز درد کشیدن و لک بینی علی کوچولو جوووووونم هنوز نیومده . فعلا دردهام قطع شده و بهترم...هر روز کل آشناها و فامیل و دوستام باهام تماس میگیرن و هی ازم میپرسن پس چی شد چرا نیومد این علی ؟؟ واقعا دیگه هر روز میشینم و گریه میکنم .آخه دیگه از انتظار خسته شدم. .بدجور دلم هوای پسرمو کرده.پسرم زودی بیا لطفا..از خدا بخواه اومدنتو نزدیک کنه.. پسرم زمان سنج وبلاگت اون بالا نوشته علی جوووووونم تا الان نه ماه و ده روزه تو دل مامانشه..ای گل پسری دیگه دیر شده بیا.فکر کنم اولین وبلاگی هستی که این زمان رو تو دل مامانشه.. پسرم ما ...
28 ارديبهشت 1393

پسرم انگار داری میای..

سلام به پسرم و دوستای گلم.روز پنجشنبه کمی لک دیدم و تا شب کمی درد داشتم و شب ساعت 2بود که دیدم دردام زیاد شده وایه همین رفتم بیمارستان.معاینه کرد و گفت هنوز یک سانت باز شده و نوار قلبی و سونوگرافی ات هم کرد و گفت همه چی خوبه.تا صبح ساعت 8درد داشتم و مرتب تو حموم خونمون ورزش هامو میکردم تا اینکه صبح 8خوابم برد و دیگه دردام کم شده بود و واسه پیاده دوی و ناهار رفتیم بیرون.دردهای عجیب و انقباضات آرومی به سراغم میومد.تا اینکه ظهر دوباره رفتم بیمارستان اما نذاشتم دوباره معاینه کنند فقط ضربان قلب تو رو و فشار خون منو اندازه گرفتند که خوب بود.درست داشتیم برمیگشتیم که بازم درد اومد سراغم اینبار وقتی تو خونه رفتم دستشویی دیدم لک های خونیم خیلی زیاد شده...
26 ارديبهشت 1393

کجا موندی پس پسرم؟؟

پسرم 13رجب که 23اردیبهشت میشد هم گذشت و تو گل پسر هنوز نیومدی..پسرم امروز با سونوگرافی وارد هفته  میشی. و با lmp جمعه وارد هفته 41میشی.. حالا پسرم فقط سلامتی ات واسم مهمه.هر وقت عشقت کشید و وقتت شد بیا گلم.راستی هر از گاهی علایم زایمان و درد شدید میاد و میره که جیغمو بلند میکنه.دیروز رفتم بیمارستان اما هنوز دهانه ی رحمم باز نشده بود.پس باید منتظر موند..من و بابات منتظرتیم..راستی فکر کنم من اولین وبلاگی هستم تا آخرش اومدم آخه اکثرا خاله ها میرن سزارین ولی من میخوام سختی زایمان طبیعی رو بچشم. ...توکل بخدا پسرم بوووووووووووش... ...
24 ارديبهشت 1393

میلاد حضرت علی و انتظار

سلام..علی مامان. .. پسرم پس کی میای آخه؟؟؟؟ خیلی خیلی دعا میکنم فردا بیای پسرم... فردا روز پدر و مرد هستش و فردا روزی هست که حضرت علی (ع) بدنیا اومده..منم میخوام تو هم بیای..فردا بیا پسرم..چی میشه آخه؟؟؟ هنوز هیچ علایمی واسه اومدنت ندارم فقط گهگاه یک دردی میاد و میره.پسرم شربت زعفران هم میخورم تا بلکه اومدنت رو سریع کنه..اما انگار شما بدجور جا خشک کردی....قربونت بشم که دل مامان رو خیلی دوست داری و اونجا بهت خوش میگذره و حاضر نیستی بیای... پسر یکی یدونه ام...بابایی خیلی خیلی بی تاب شده...دیگه قاطی کرده و گهگاه با منم دعوا میکنه میدونی چرا؟؟ چون بی قرار اومدنته...ثانیه شماری واسه اومدنت میکنه.. پسرم علی جوووووونم ، علی آقای گل......
22 ارديبهشت 1393