علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

علی نور بهشتی و عشق بابا حسن و مامان مرضیه

اتفاقات 14 و 15 ماهگیت

سلام..هزاران سلام به پسرم و دوستان وبلاگی ام...پسرم ازت عذر میخوام که اینقدر دیر اومدم وبلاگت رو نوشتم.آخه اونقدر شلوغ شدی که اجازه نمیدی من بیام برات وبلاگ بنویسم.تا گوشی رو میگیرم دستم میای از دستم میگیری.الانم ۱۵ شهریوره و تو خوابی و ساعت ۱۶:۳۴ هست...خوب زود بریم سر اتفاقات البته با عکس... پسرم شرمنده ام واسه 15 ماهگیت نشد چیزی درست کنم واسه همین  اینا رو تو اینترنت ساختم   ماهگیت مبارک ..ابنم گل  از طرف من...ببخش دیگه   بقیه ی عکسها در ادامه ی مطلب  چهارده تیرماه تولد من بو د و تولد نگرفتیم و این کیک و از اینترنت برداشتم. چون فرداش 19 رمضان شب ضربت خوردن حضرت علی &nbs...
15 شهريور 1394

جشن قدم علی جونم

  سلام...گل پسرم .عزیزم..فدای تو بشوم ..عزیزم شما از اردیبهشت ماه هی از وسایل میگرفتی و بلند میشوی و تا چند متر میومدی..اما بعدش اونقدر خوردی زمین که دیگه ترسیدی و اصلا راه نرفتی فقط یا از وسایل میگرفتی راه میرفتی و یا از دستمون ..منم خیلی ناراحت بودم دوست داشتم زود راه بری عزیزم تا اینکه 1394/04/04 خودت دستتو ول کردی و راه رفتی البته با تمرینهای من..و اون روز    نصاب کولر اومده بود داشت کولر نصب میکرد و تو اون شلوغی یهو راه رفتی و اینم عکس همون روز پیش نصابها راه رفتنت       و پس از اون خیلی خوب راه رفتی و هر روز پیشرفت کردی..منم نذر کردم که اگه راه رفتنت کامل بشه روز تولد تما...
18 تير 1394

13 ماهگی

سلام سلام صدتا سلام به شیر مرد من..به پسرم ..کل وجودم.همه ی زندگیم...فدای اون تار موت بشم..عشق مامان... عاشق این عکسم تو یه شب رمضون تو پارک رو به روی خونمو ن گرفتیم... من و پسرم   نفسم....نمیدونم چی بگم تا قطره ای از حرارت عشق مادریمو که مثل اقیانوسه بیان کنه... فدای تو بشم.. از عکسهای تولدت دوتا چیز یادم رفته بود بزارم یکی عکس فرش اتاقت که باباجون خریده بود و دیگری عکس کارت دعوت تولدت...اینم عکسهاش     خوب پسرم بعد از گذر از تولدت روز چهارشنبه 6 خرداد واکسن یکسالگی ات را به همراه بابا حسن و دایی حسن مهدی زدیم و شما کمی گریه کردی.اما خدا رو شکر راحت بود واکسنت .البته بعد از یک هفته کم...
3 تير 1394

تولد یک سالگی پسرم

تولد تولد تولدت مبارک.... پسرم یک ساله شد......هوووووورااااااا عزیزم ..علی جان چند ماه بود واسه تولدت تدارک میدیدم بالاخره به خوبی برگزار شد...یک خرداد سالروز زمینی شدنت مبارک... عشق مامان فدات بشم...دوباره تولدت رو از طرف خودم و بابایی بهت تبریک میگم... بوووووووووووووووووس تولدت همزمان شده بود با میلاد امام حسین ع..3 شعبان روز جمعه تو وبلاگت اینا رو نوشته بود پسرم 40نفر مهمون خانم واسه تولد بود و بعد بعضی از مهمونا با همسر و نی نی هاشون واسه شام موندن .. شام هم تو رستوران پردیس واقع در کوی فیروز بود... واسه شام هم 42 نفر بودیم..فدات شم کلی بابایی زحمت کشیده بود..کلی عکس و البوم ژورمالی واست در ...
3 خرداد 1394
11285 6 19 ادامه مطلب

بدون عنوان

پسرم تولدت مبارک.. گفتم بیام الان که نصف شبه بنویسم و اولین کسی باشم که تولدت رو بهت تبریک میگم.گلم.عشقم.عزیزم.تولدت مبارک...یکساله شدی..باورش برایم سخت است..چه زود گذشت..یکسال پر ازسختی و شادی و خستگی و .... یکسال پر از عشق مادرانه....تو مرا مادر کردی و من از تو تشکر میکنم.پسرم نفسم و روحم با تمام وجود میگویم عاشقتم.. عاشق بوی تنت ...شیطنت چشمانت..رفتارهایت و عاشق صدای نازت..و از همه مهمتر عاشق روحت هستم.تو معصومی و پاک.. یادش بخیر پارسال این موقع بابایی مثل الان خواب بود و من داشتم از تکونهای عجیب غریبت حس میکردم داری میای..و کم کم شروع دردها و بالاخره اتمام انتظار... پسرم یادش بخیر..ساکم و مدارکم آماده بود...توی ماشین بابایی گذا...
1 خرداد 1394

روز مادر و یازده ماهگی ات

روز مادر که ما به سمت کیش رفته بودیم اما خوب یک روز قبلش هدیه هامو دریافت کرده بودم .. اینم عکس هدیه های بابایی و اونم دایی جونه که سه تایی رفتع بودیم کافه تریا تو ایل گلی       یازده ماهگی ات مبارک پسرم...قربونت بشم که هر روز بزرگتر میشی...    هشت اردیبهشت دندون سوم و چهارمت رو در آوردی ..و واقعا شلوغ شدی...از همون روزم کامل سینه خیز میری البته آروم و در حد یک متر و اینکه خیلی خیلی شلوغ شدی.و 13 اردیبهشتم خودت از وسایل میگیری و کامل بلند میشی.عزیزم دوستت دریم خیلی زیاد.همچین جیغ میکشی که نگو آخه همش میخوای باهات بازی کنیم .. راستی خیلی خوب کلمه ی الله اکبر رو میگی و کاملا میری به یج...
9 ارديبهشت 1394

سفر کاری کیش 21 فروردین

روز جمعه ساعت 1 شب ما به سمت تهران حرکت کردیم و از اونجا ساعت 1 روز جمعه پرواز کردیم به سمت کیش و بابای بابا هم با ما بود...تو راه تبریز تهران من شب رو رانندگی کردم که کلی بابای بابا خوشش اومده بود.البته چون اون اولین بارش بود میدید زیاد ذوق کرده بود وگرنه من که عادت دارم.خلاصه توی کیش هتل شایگان رفتیم که 5 ستاره بود و عالی بود..کلی گشتیم و خوش گذروندیم..اونجا بابای بابا خیلی مهربون شده بود آخه تنها بود و اون.. باهاش نبود واسه همین مهربون بود...خوب پسرم من رفتم غواصی و جت اسکی و کلی تفریحات دیگه و بابایی هم همین طور رفت غواصی...عزیزم پارک دلفین ها رفتیم که عالی بود...فوق العاده بود...کشتی آکواریومی و تفریحی و کلی جای دیگه..تو هم که فقط دلت م...
9 ارديبهشت 1394

سفر شمال تو تعطیلات عید و سفر دعوتی امام رضا به مشهد و 13 بدر

عکسها تو ادامه ی مطلب   ما 3 فروردین به سمت شمال حرکت کردیم و روز اول رو توی انزلی موندیم و فرداس راهی رامسر شدیم تو رامسر سوار تلکابین شدیم..لب دریا رفتیم خلاصه کلی خوش گذشت و شب سوم تو محمود آباد موندیم و شب چهارم رو توی بابلسر موندیم ..خیلی خیلی خوش گذشت.. بعدش که میخواستیم برگردیم مامان سارا زنگ زد گفت ما داریم از قم به سمت مشهد میریم اگه شما هم میایید از شمال حرکت کنید..خلاصه بابایی و منم قبول کردیم و رفتیم.و خدا رو شکر چند روزم مشهد بودیم که خیلی خوش گذشت..اینبار نسبت به دفعه ی قبل کمتر اذیتم کردی ..و اونجا رفتیم دیدن دوست وبلاگی ات حسام جون که واقعا خیلی مهمون نواز و مهربون بودن.و تو مشهد هم کلی زیارت کردیم.زیارتت...
9 ارديبهشت 1394