روز مادر و یازده ماهگی ات
روز مادر که ما به سمت کیش رفته بودیم اما خوب یک روز قبلش هدیه هامو دریافت کرده بودم ..
اینم عکس هدیه های بابایی و اونم دایی جونه که سه تایی رفتع بودیم کافه تریا تو ایل گلی
یازده ماهگی ات مبارک پسرم...قربونت بشم که هر روز بزرگتر میشی...
هشت اردیبهشت دندون سوم و چهارمت رو در آوردی ..و واقعا شلوغ شدی...از همون روزم کامل سینه خیز میری البته آروم و در حد یک متر و اینکه خیلی خیلی شلوغ شدی.و 13 اردیبهشتم خودت از وسایل میگیری و کامل بلند میشی.عزیزم دوستت دریم خیلی زیاد.همچین جیغ میکشی که نگو آخه همش میخوای باهات بازی کنیم ..
راستی خیلی خوب کلمه ی الله اکبر رو میگی و کاملا میری به یجده و ا ای منو در میادی و هی مهر و جانماز رو بر میداری...اینم عکسش
راستی 12 اردیبهشت روز پدر هم بر پدر عزیزم و پدر شوهرم و همسر عزیزم مبارک باد..واسه بابام پارچه ی شلواری و واسه پدر شوهرم ساعت مچی و منم واسه حسن عزیزم چند هدیه ناقابل از طرف خودم و علی گرفتم.اینم عکسش که اولی از طرف خودم و دومی از طرف علی
بقیه عکسها در ادامه ی مطلب
سوار شدنت و روندن ماشین امیر علی پسر خاله ات که باعث شد واسه تولدت پیشاپیش ماشین شارژی بخریم
من و شما تو این عکس رفتیم بیرون و بعضی اداهات
غذا خوردنت تو 8 اردیبهشت سر ناهار خونه ی مامان سارا و اینم نقاشیهامون 9 اردیبهشت
اینم از شلوغی هات ..ببین کجاها رفتی آخه
اینم عکسهات تو یه جمعه ی اردیبهشتی تو بار توی ایل گلی تبریز
تولد پسرخاله ات متین تو 10 اردیبهشت
اینم از دختر شدنت و اینکه وقتی تو ماشین هستیم داشبورد رو باز میکنی و همه چیرو میریزی زمین و گاهی پاهاتو میکنی تو داشبورد
اینم اولین حلوایی که تو عمرم پختم واسه بیست و سومین سالگرد مامان جون بابا و تو قبرستان پخش کردیم..خدا رحمتت کنه مامان جون
یک روز خوب تو باغمون تو عجب شیر
علی داخل قوطی اسپیکرها