13 ماهگی
سلام سلام صدتا سلام به شیر مرد من..به پسرم ..کل وجودم.همه ی زندگیم...فدای اون تار موت بشم..عشق مامان...
عاشق این عکسم تو یه شب رمضون تو پارک رو به روی خونمو ن گرفتیم...
من و پسرم
نفسم....نمیدونم چی بگم تا قطره ای از حرارت عشق مادریمو که مثل اقیانوسه بیان کنه...
فدای تو بشم..
از عکسهای تولدت دوتا چیز یادم رفته بود بزارم یکی عکس فرش اتاقت که باباجون خریده بود و دیگری عکس کارت دعوت تولدت...اینم عکسهاش
خوب پسرم بعد از گذر از تولدت روز چهارشنبه 6 خرداد واکسن یکسالگی ات را به همراه بابا حسن و دایی حسن مهدی زدیم و شما کمی گریه کردی.اما خدا رو شکر راحت بود واکسنت .البته بعد از یک هفته کمی جوش و تب داشتی اما جزئی بود...
خوب پسرم 13 ماهگی ات مبارک عشقم....اینم عکسهات و کارهای مامان....
خوب بریم سر اتفاقات این ماه..مهمترینش اینکه رفتیم تهران واسه اینکه میخواستیم دست بابا رو ببریم دکتر با دوست بابا آقا احمد اینا رفتیم.اونا هم دونا پسر به اسم آیدین و آرمین دارن...و بعد اونجا رفتیم خونه ی فامیل آقا احمد شب موندیم.صبح بلند شدیم بریم دکتر که دیدیم شیشه ی ماشینمونو شوستن و کل لباسهامون و کمی مدارک رو بردن که به ملیس گذارش دادیم اما بابایی زرنگی کرد و چند تا الاف سر کوچه رو صدا زد و بهشون پول داد اونا هم پیدا کردن فقط مدارک رو پیدا کردن ولی لباسها و کمی پول رفت هوا..
خوب بگذریم از تهران رفتیم قم...اما شب دیر وقت رسیدیم فقط یکبار رفتیم زیارت و صبح زودم حرکت کردیم به سمت همدان.حرم خلوت بود و منم کلی زیارت کردم.شبم تو پارک خوابیدیم.
صبح رفتیم ملایر و پارک جنگلی اونجا و و شهر زیبایی بود و اونجا ناهار خوردیم.
و بعد به سمت همدان رفتیم و نزدیکهای عصر رسیدیم غار علیصدر و غار واقعا عالی بود وکلی پیاده روی تو غار و قایق گردی واقعا محشر بود.تو هم کلی ذوق کروی و هی میخواستی خودتو پرت کنی تو آب و شب اونجا اتاق گرفتیم و موندیم .
فردا صبح رفتیم گنجنامه تو همدان سوار سورتمه شدیم کمی گشتیم.شما با بابایی سوار ماشین شدی و کلی حال کردی..
و بعد رفتیم کرمانشاه که نرسیده به کرمانشاه رفتیم به بیستون..وای خیلی عالی و رمانتیک بود..
و شما هم که نمیدونم چی شده بود تو کل مسافرت همش بغلم بودی و به هیچکس نمیرفتی و هی میخواستی بغلم باشی...
حتی عاشق بابایی هستی اما بغل اونم نمیرفتی..خلاصه بعد از اون رفتیم و نزدیکهای شب رسیدیم به
طاق بستان ورمانشاه و کمی اونجا هم گشتیم و بعد شب خودمون رو رسوندیم سنندج و شب تو پارک خوابیدیم که یخ زدیم البته شما رو جاتو اونقدر گرم کرده بودم که عرق کردی.و صبحش رفتیم پارک جنگلی ..... و بعدش رفتیم به سمت سقز و کمی از اونجا خرید و سپس به سمت تبریز...
شب رسیدیم خونمون...
چند ساعتی تو راهها منم به بابایی کمک میکردم تو رانندگی البته وقتی شما خواب بودی.
اتفاقات دیگر این ناه اینکه فوق العاده شلوغ شدی...خیلی شلوغ ..خیلی دوست داری به همه چی دست بزنی و اگه بخواییم جلوتو بگیریم جیغ میکشی و خودتو به اینور اونور میکوبی...
دایره ی لغاتتم: بابا.مامان.مرضیه.دایی جون.دردر.آب.توپ.پیش میشی..الله و اکبر بههمرا سجده کردن و یا با دست مشت کرده شعار میدی....
بوفی..آوازهایی که واست بخونم رو تقلید میکنی ...گه که فارسیش میشه بیا...گدی که فارسیش میشه رفت..
منده که فارسیش میشه منم..
خوب پسرم قربونت بشم من و بابایی عاشقتیم.عکسهات تو ادامه ی مطلب
غار علیصدر
بیستون
طاق بستان
اینم عکسی که نشون میده هرجا آب ببینی میخوای پرت بشی توش ولی از حموم وحشت داری
اینم گجنامه ی همدان
اینم تولد ثنا که 9 خرداد بود با تزیینا تخیلی جزیی کفشدوزکی
اینم وقتی که تو ماشینی و میزارمت تو صندلی ماشینت اما نمیمونی و با پاهات محافظشو بلند میکنی..و اون عکس پایین سمت راستم اینکه واسه اینکه نور اذیتت نکنه برات تور گرفتم اما تو پارش کردی و دستتو انداختی توش و خودت نگهش داشتی
اینم خرابکاری ات تو خونه ی مامان سارا جون و ردیف اول سمت چپ امیر علی پسرخاله ات تو رو گذاشته رو تریلی و میکشدت
خرابکاریت تو خونه ی خودمون
اینم غذا خوردنت به طور مستقل
اینجا هم ی تکه هندونه کردی تو دهنت و لپت باد کرده بود و آب هندوانه از دهنت جاری بود من و بابایی ضعف کردیم واست
اینم ایل گلی که علت گریه ات از مجسمه ی قهوه ا یپشت سرت بود..راستی اینم دوچرخه ای که برات خریدیم
اینم تو پارک
اینم تاپ بازیت تو تراسمون و رفتنت لای مبل و روی مبل و نشستن رو کابینت
اینم عکسهات تو خونه ی فامیل احمد آقا تو تهران