علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

اتفاقات 14 و 15 ماهگیت

1394/6/15 16:23
نویسنده : مامان مرضیه
1,797 بازدید
اشتراک گذاری

سلام..هزاران سلام به پسرم و دوستان وبلاگی ام...پسرم ازت عذر میخوام که اینقدر دیر اومدم وبلاگت رو نوشتم.آخه اونقدر شلوغ شدی که اجازه نمیدی من بیام برات وبلاگ بنویسم.تا گوشی رو میگیرم دستم میای از دستم میگیری.الانم ۱۵ شهریوره و تو خوابی و ساعت ۱۶:۳۴ هست...خوب زود بریم سر اتفاقات البته با عکس...

پسرم شرمنده ام واسه 15 ماهگیت نشد چیزی درست کنم واسه همین  اینا رو تو اینترنت ساختم

اعداد و علامت متحرک !!!!!!!!!!!!!! 1 اعداد و علامت متحرک !!!!!!!!!!!!!! 1ماهگیت مبارک ..ابنم گل  از طرف من...ببخش دیگهني ني شكلك

 

بقیه ی عکسها در ادامه ی مطلب

 چهارده تیرماه تولد من بو د و تولد نگرفتیم و این کیک و از اینترنت برداشتم. چون فرداش 19 رمضان شب ضربت خوردن حضرت علی

 

اینم هدیه تولدم..دست بابایی درد نکنه

 

اینجا اولین باریه که راه رفتی و اینم همون روزه که از نردبان بالا رفتی

 

اینم نحوه ی غذا خوردنت تو این دو ماه ..ببین همه جا رو میریزی بهم

این فنجان تو عکس بالا دوتا بود یکی مال من و یکی مال بابات بود که اوایل ازدواجمون خریده بودیم که تو انداختی و مال بابا رو شکستی و من خیلی خیلی ناراحت شدم...

=========================================

این جا هم یه تیکه بزرگ هندونه گداشتی تو دهنت و من و بابا واسه باد کردن لپت خندمون گرف

.

اینجا داری فالوده میخوری..اینجا من و بابایی و تو و عمو حسین رفته بودیم

اینجا داری مثلا میوه میخوری که طبق معمول یک گاز میزنی و بقیه اش رو با تمام توان پرتاب میکنی

اینجا سفره رفته بودیم اونقدر شلوغی کردی که آخر سر یه پیرزن دعوت کرد و تو از ترست خوابیدی

سفر شمالمون به آستارا و دیدار باطاها کوچولو دوست وبلاگیت

اینم طاها جون

فدات بشم که از آب خوشت میومد ..خاله فاطمه و امیر علی و عمو امید هم بودن که امیر علی تو عکسها معلومه پطور از آب میترسید اما تو عشق مامان نمیترسیدی و بالاخره تو عکس ببین سوار جت اسکی بادی میر علی پسرخاله ات شدی و عمو امید تو رو سوار کرد اما امیر علی میترسید...آفرین به پسر نترسم مثل خودمی

اینم عکس کنسرت مازیار فلاحی که تو نرفته بودی و من و خاله اکرم رفتیم اما کنسرت محمد علیزاده تو هم بودی..اولش آروم نشستی اما بعد پدرمونو در آوردی و اون قلم نوری رو گاز میگرفتی  و تو دهنت نگه میداشتی

 

سفرمون به ارومیه به خونه ی دایی بابایی و رفتن به باغ گلها و توپ بازی ات و باز یبا علی حسین نوه ی دایی بابایی

 

اینم یه روز خوب تو پارک کوچه باغ که و 14 ماهگیت بود من و تو پسرم..تازه داری قدمهاتو محکم میکنی و بازی میکنی و اون نی نی هم محمد رضا نوه ی عموی باباته

 

اینم یه جمعه ی خوب تو لیقوان و کباب پزی علی و بابایی و تو اون عکس آخرم گل چیدی و میدی به بابات

اینم یه روز خوب تو شهر بازی لاله پارک

 

اینم باغلار باغی

اینم ایل گلی و باغ وحشش و دادن پفک به حیوانات آخ چه کیفی کردی

اینم گربه هات که از بدو تولد بزرگشون کردیم و غذا دادیم..و الان اسباب کشی کردیم خونه ی جدید و اون گربه ها رسید به عمو حسینت

اینم بازی با دایی جونت که عاشقشی..تموم دنیا یک طرف و داییت یکطرف

اینم بازی هات تو خونه با من و بابایی

اینم هل دادن روروکت که چون راه میری دیگه سوارش نمیشی و منم جمعش کردم

اینجا داریم لای پارچه میکشیمت اولیشو من ببین چطور میکشم و دومین عکسو بابات داره میکشه که مثل گلوله گیچیدتت به پارچه ..بله فرق بازی مامان و بابا اینه

اینجا ببین جلوی میز تلویزیون میزگذاشتم و پتو انداختم روش اما تو باز افتادی و پیشونیت خورد به لبه ی میز تلویزیون

اینم اسباب کشی و بازی کردنت لای قوطی ها و اسباب کشی از کوچه باغ به کوی دانشگاه نزدیک مغازه ی بابایی و مامان سارا

رفتی تو کله ی من

اینم موهات قبل اصلاح

اینم بعد اصلاح که اصلاح توسط خود بنده صورت گرفته بود در تاریخ

اینجا هم اسباب کشیمون تموم شد و چ.ن تو رو برا اولین بار گذاشته بودم خونه ی خاله زهرا تا نگهت داره و من اساب کشی کنم و تو شب اومدی و اولین کاری که کردی انداختی و شیشه ی میز رو شکستی و باز کلی بهم کار در اومد  و عکس دومم تو سوار ماشین کوچولوی متین خونه ی خاله زهرا شدی

اینجا هم به اصرار ثمین دخترخاله ات رفتیم کلاس قران اون که تو توی کلاس نموندی و بعد اومدیم حیاط و کلی دوست پیدا کردی واسه خودت

اینجا هم من رفته بودم پیاده روی 3 ساعته و تو مسیرها برای بازی تو توقف میکردم

اینم یه روزی که یک هفته اسهال شدی و اولین سرمت رو بهت زدن کلی گریه کردی و منم همینطور و اولش دوساعت نشستم تو ماشین نگهت داشم و بهت شیر دادم تا خوابیدی و بعدش بردمت خونه کمی مامان سارا و بابا حسین باهات بازی کردن و سرمت تو دستت بود و بعد تو کوچه گشتوندمت و کلا

شش ساعت طول کشید سرمت تموم بشه

اینم باز یبت ثمین و ثنا خونه مامان سارا که خیلی کیف کردین اما تو زور میگفتی و خودت تنهایی تو تشت نشستی

اینم آب بازیت تو تراس خونه ی جدیدمون

اینجا هم با بابایی رفتی حموم و ترس از حموم کردنت تموم شد کلی با بابایی حال کردی و حدود تیر ماه بود

اینم تلفنی صحبت کردن و الو گفتنت

 

اینم مدل ها ی خوابت

اینم پسر باهوشه من لوله ها رو از هم جدا میکنی و دوباره خودت میکنی تو هم واقعا باهوشی...ماشالله

اینجا هم عروسک سرامیکی بچگیمو گذاشتم بالا دستت نرسه ما تو با هوشی واسه همین با چوب بادکنک میخوای اونو بندازی زمین

اینم اشتیاقت واسه راه رفتن تو خیابون

اینجا هم که چند روز قبلش رفته بودیم مراسم دندونی ریحانه جون و تو اونجا شیشه شیر ریحانه رو گرفتی خوردی و چون خودت اصلا لب به شیشه شیر نمیزنی و من دادم تو خونه و فقط یکبار خوردی و دیگه نخوردی

اینجا هم که داری خونه ی مامان سارا شلوغی میکنی و برنج رو میریزس زمین

اینم تولد دایی حسن مهدی 4 مرداد

اینم کنسرت علی لهراسبی عزیز بعد 11 سال تو اهر  9 مردادکه به شوقش رفتیم اونجا و تو اونقدر اذیتمون کردی که نگووو

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (8)

ترنم
16 شهریور 94 9:50
سلام عزیزم چقدر شلوغ امدی تو این پست دستت در نکنه کلی کیف کردم خوندم همیشه روزاتون به این خوشی باشه البته جز روزی که براش سرم وضل کردی علی رو جای من ببوس
رضوان
17 شهریور 94 11:25
مبارکه آقا خوشگله...ای جونم چ عکسهایی خوشگلی
گیلدا
20 شهریور 94 23:30
چه عکسای قشنگی چه پسر نازی
مامان شهناز
24 شهریور 94 16:08
اووووووه چقدر عکس مرضیه جون از کدومش بگم.... اما همشون خوشگل بودن همشووووون همیشه شاد باشین و ایشالا دیگه اینطوری مریض نشی عزیزم
مامان مینا و باباسعید
2 مهر 94 0:51
اااااااای جان عزیزم خداحفظش کنه.منم گاهی کپ میکنم از کارای نازلی.مثلا یه کاری میکنم خطاکاری نکنه اون از من زرنگ تره یه فکرایی به سرش میزنه که من و سعید دهنمون باز میمونه
♥ مامان معصومه ♥
3 مهر 94 18:05
14 و15ماهگیت مبارررک علی جوونم به به چه عکسای خوشگلی دست مامان گلت درد نکنه بووس
مامان رهام
13 مهر 94 11:39
15 ماهه شدنت مبارک علی جون.خونه جدید هم مبارک. ماشالاه بزرگ و باهوش شدی عزیزم.
نیلوفر جون
16 مهر 94 21:48
سلام عزیزم فکنم الان 16 ماه شدی من دارم نظر میدم عزیزم بزرگ شدنت و زیبا شدن هر روزت مبارک