علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

اتفاقات تا 13 روزگی پسرم

1393/3/13 17:01
نویسنده : مامان مرضیه
622 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. پسرم.بوس .ناز مامان..الان که دارم اینا رو مینویسم تازه از حموم اومدی بیرون

و روی پام خوابی و گاهی بیدار میشی و گریه میکنی و نمیزاری بنویسم .و ما فعلا خونه مامانم هستیم.پسرم شما شبها نمیخوابی و روزها اکثرا خوابی.پسرم روز یکشنبه 4خرداد بود که احساس کردیم کمی زردی داری و بردیمت دکتر که اونم نوشت آزمایش و من همش گریه میکردم که نکنه موقع آزمایش دردت بگیره خلاصه رفتیم بیمارستان شمس و اونجا ازت خون گرفتن من که اشکام مثل سیل جاری میشد و دعات میکردم.دیدم حین خون گیری تو اصلا از خواب بیدار نشدی و اصلا گریه نکردی.خدا رو شکر که جواب آزمایشتم خوب بود و زردی نداشتی و ازشون خواستم گروه خونی ات را هم بگن که گفتند B+ بود..من گروه خونی ام O+هست و مال بابات AB -هست.فقط دکتر یک قطره نوشت .عکسهای جواب آزمایشت تو ادامه ی مطلب هستش.

 

 

 

 

 پسرم روز عید مبعث واست مراسم نام گذاری گرفتیم.فقط خانواده ی خودمون بود.جمعا 15نفر بودیم.بابای من تو گوشت اذان و اقامه گفت و اسمتو صدا زد.بعد شام خوردیم و عکس گرفتیم.عکسهاش تو ادامه مطلب هست.

پسرم جمعه واست مراسم گرفتیم حدود 150نفر مهمون داشتیم که من تو رو گذاشته بودم تو کریرت تا مهمونا زیاد بغلت نکنن.حسابی من خسته شده بودم آخه مجبورم کردن کل زمان مهمونی رو بشینم رو مبل...همه از تو و اتاقت تعریف کردن و با دیدن آلبوم بارداری که درست کرده بودم ذوق کردن و تو و واست یادگاری مطلب نوشتن.هدیه های زیبایی واست آورده بودن که مهم ترین ها:بابا حسن واسه من انگشتر و واسه شما یک پستونک طلا با زنجیرش.مامان سارا یک پلاک علی و بابای بابات یک دستبند و خاله زهرا پلاک طلا حرف انگلیسی A و خاله فاطمه پلاک ون یکاد و زندایی رقیه من واست پلاک رنگی A و خاله هدی گل طرح طلا ...عکسهای مهمونی تو ادامه مطلب هست.

حالا پسرم بگم برات از روز شنبه که اومدیم خونه مامانم .نزدیکای ظهر بود تو رو بردیم کلنیک پاستور و اونجا آقای راغب شما رو ختنه کرد.من چند روز بود فقط واست دعا میکردم و اشک میریختم که درد رو نفهمی و خدا رو شکر دعاهام مستجاب شد و حین ختنه شما کم گریه کردی ولی بعدش که اومدیم خونه و بی حسی ات کمی از بین رفت حدود دو ساعت یکسر گریه کردی و من با این وضعم اونقدر تو بغلم تکونت دادم که بالاخره خوابت برد..

روز دوشنبه 12خرداد ناف شما افتاد و بابا حسن گذاشت لایه پارچه تا طبق رسم با یه آخوند ببرند و با انجام اعمال مربوطه تو حیاط مسجد دفن کنن...

پسرم شبها تا صبح همش تو بغلمی یا شیر میخوری و گاه گریه و من با تمام وجودم ازت نگهداری میکنم.قربونت برم...عاشقتم بوووووووووووش. .از بابایی بخاطر زحماتش ممنونم.از مامانم هم بخاطر زحماتش ممنونم..

راستی روز دوشنبه واسه چک کردن بخیه هام رفتم خانم دکتر جواهری پور که شکر خدا خوب بود و خانم دکتر با دیدن تو گل پسر کلی ذوق کرد و منم واسش یک جعبه شکلات و گل نقره خریده بودم واسه قدر دانی...

خدا رو شکر همه چی خوبه اما هنوز نمیتونم کامل بشینم...اما شیرینی با تو بودن این درد رو پنهان میکنه...بووووووووش نفسم

اینم یه عکس از چند روزگیت : 

 

این از عکسهای روزی که زردی داشتی...

 

 

 

 

 

اینم از عکسهای مراسم نام گذاریت

 

 

 

اینم عکس کیکی که خاله زهرا روز نامگذاریت واست پخته بود

 

 

 

اینم از عکسهای مراسمت روز جمعه

 

پسندها (8)

نظرات (20)

دنیا
13 خرداد 93 19:22
سلام. الهی من قربون این کوچولو بشم لینکتون کردم.خوشحال میشم به منم سر بزنین.
سمانه
13 خرداد 93 20:22
سلاااام....اول از همه خداروشکر ک زردی نداشتی علی جونیییییی....جشنتم مبارک علی عزییییز هم جشن نامگذاریییییت هم جشن روز جمعههههه....انشالله همیشه سالمو سلامت باشی....مامان و بابای خوبتم همین طور خاله جووووون
نیلوفر جون
13 خرداد 93 20:41
بابای علی
13 خرداد 93 21:09
سلام پسر خوشگلم هستی بابا نمیدونی چقدرخوشحالم که اومدی پیشم کل سختی ها و خستگی ها واسم تموم شد خیلی دوست دارم علی کوچولوی من عاشقتم و حاضرم کل دنیا و زندگیمو بدم خوشبختی تو ببینم فدای چشات بشم من عشقم واسه ارامش تو مامانی هر کاری میکنم دوست دارم
دنیا
13 خرداد 93 21:56
خوشبختانه رادین جون حالش خوبه فقط متاسفانه نتونست بره جشن تولد پسر عمش. ممنون که به ما سر زدین.بازم بیاین.
دنیا
13 خرداد 93 22:05
خوشبختانه رادین جون بهتره اما متاسفانه نتونست بره تولد پسر عمش.چون پسر عمش 16 خرداد میخواد بره هند خونشون. ممنون سر زدین بازم بیاین.
مامان نی نی کوچولو
14 خرداد 93 1:23
سلااااااااااااااااااااااااااااام عسلی خالهوای مبارکه مبارکهماشاالله به پسریمون.الهی قربونت بره خاله ماشاالله چقدر ناز شدی نانازیدست مامانی هم درد نکنه و همچنین خاله ی مهربونت که انقدر کیک خوشگلی واست درست کرده.مامان مرضیه ی گل ماشاالله خیلی با سلیقه هستینراستی خاله کادوهات هم خیلی خوشگل هستند دستشون درد نکنه.عسلی خاله امیدوارم مثل اسم قشنگت نامدار باشی و حضرت علی زیر سایه ی خودش حفظت کنه.دوستت دارم عزیز دلم
رضوان
14 خرداد 93 11:27
جانم ماشاا... بهش..خدا را شکرختنه هم انجام شد.منم واسه رادین خیلی گریه کردم...همیشه شاد باشید
مینا و سعید
14 خرداد 93 18:14
سلام خوب هستید مبارکه.انشالا زیر سایه علی وعلی گونه بزرگ بشه.
♥ مامان مهیلا ♥
14 خرداد 93 21:12
ماشالله به این گل پسر میدونم اون روز تو مهمونی چی کشیدی منم مثل تو حدود 5ساعت نشستم دیگه داشتم از خستگی هلاک میشدم راستی هدیه هاش خیلی خوشگلن مبارکش باشن مواظب علی کوچولو باش
مامان شهناز
15 خرداد 93 16:30
ووووااااایییی بابا علی خیلی باحال و تودل برو شده. ماشاالله. هدیه های خوبی هم گرفته مبارکش باشه. عزیزم مراقبش باش پسری رو.
ترنم
17 خرداد 93 9:45
خدا رو شکر که زردی نداشتی علی آقا کادو هاتم مبارکه ایشالله
مامان خانمی
17 خرداد 93 11:56
الهی خاله قربونت بره چه کوچولوی شیرینی هستی خوش به حالت که پسرت رو ختنه کردی راحت شدی
مامان مهنا
17 خرداد 93 14:43
عزيزم مبارك باشه
نفیسه
19 خرداد 93 16:32
مامان عرفان
20 خرداد 93 0:50
سلام عزیزم بالاخره تلفن وصل شد و اومدم. علی جون در وهله اول خیلی ماهی مامانی. گوزل بالا. نازلی بالا. دوزلی بالا. کادوهات خیلی مبارکه. بابا مایه دار. خیلی دوستت داریم.
nasrin
20 خرداد 93 14:23
elahiiii man ghorboonesh beshaaaaam ma natonestiiim biyayyym diidanee ali kochoolooooo....ishalaaa hamin roza miyaym didanesh
مامانی
21 خرداد 93 14:56
سلام عزیزم چه پسر ناز و شیرینی داری خدا هر سه تاتون رو کنار هم حفظ کنه
مامان مژده
21 خرداد 93 15:57
عزيزم مرضيه جون مباركت باشه راحت شدي به سلامتي منم ني ني ام دخمل شد خاطراتت رو خوندم داشتم ميمردم خدا به من هم رحم كنه جيگر پسرتو خدا حفظش كنه
سحر
22 خرداد 93 20:22
چه گل پسر نازی، تولد فرشته کوچولوتون و مادر شدن شما رو بهتون تبریک میگم.