اتفاقات تا 13 روزگی پسرم
سلام. پسرم. .ناز مامان..الان که دارم اینا رو مینویسم تازه از حموم اومدی بیرون
و روی پام خوابی و گاهی بیدار میشی و گریه میکنی و نمیزاری بنویسم .و ما فعلا خونه مامانم هستیم.پسرم شما شبها نمیخوابی و روزها اکثرا خوابی.پسرم روز یکشنبه 4خرداد بود که احساس کردیم کمی زردی داری و بردیمت دکتر که اونم نوشت آزمایش و من همش گریه میکردم که نکنه موقع آزمایش دردت بگیره خلاصه رفتیم بیمارستان شمس و اونجا ازت خون گرفتن من که اشکام مثل سیل جاری میشد و دعات میکردم.دیدم حین خون گیری تو اصلا از خواب بیدار نشدی و اصلا گریه نکردی.خدا رو شکر که جواب آزمایشتم خوب بود و زردی نداشتی و ازشون خواستم گروه خونی ات را هم بگن که گفتند B+ بود..من گروه خونی ام O+هست و مال بابات AB -هست.فقط دکتر یک قطره نوشت .عکسهای جواب آزمایشت تو ادامه ی مطلب هستش.
پسرم روز عید مبعث واست مراسم نام گذاری گرفتیم.فقط خانواده ی خودمون بود.جمعا 15نفر بودیم.بابای من تو گوشت اذان و اقامه گفت و اسمتو صدا زد.بعد شام خوردیم و عکس گرفتیم.عکسهاش تو ادامه مطلب هست.
پسرم جمعه واست مراسم گرفتیم حدود 150نفر مهمون داشتیم که من تو رو گذاشته بودم تو کریرت تا مهمونا زیاد بغلت نکنن.حسابی من خسته شده بودم آخه مجبورم کردن کل زمان مهمونی رو بشینم رو مبل...همه از تو و اتاقت تعریف کردن و با دیدن آلبوم بارداری که درست کرده بودم ذوق کردن و تو و واست یادگاری مطلب نوشتن.هدیه های زیبایی واست آورده بودن که مهم ترین ها:بابا حسن واسه من انگشتر و واسه شما یک پستونک طلا با زنجیرش.مامان سارا یک پلاک علی و بابای بابات یک دستبند و خاله زهرا پلاک طلا حرف انگلیسی A و خاله فاطمه پلاک ون یکاد و زندایی رقیه من واست پلاک رنگی A و خاله هدی گل طرح طلا ...عکسهای مهمونی تو ادامه مطلب هست.
حالا پسرم بگم برات از روز شنبه که اومدیم خونه مامانم .نزدیکای ظهر بود تو رو بردیم کلنیک پاستور و اونجا آقای راغب شما رو ختنه کرد.من چند روز بود فقط واست دعا میکردم و اشک میریختم که درد رو نفهمی و خدا رو شکر دعاهام مستجاب شد و حین ختنه شما کم گریه کردی ولی بعدش که اومدیم خونه و بی حسی ات کمی از بین رفت حدود دو ساعت یکسر گریه کردی و من با این وضعم اونقدر تو بغلم تکونت دادم که بالاخره خوابت برد..
روز دوشنبه 12خرداد ناف شما افتاد و بابا حسن گذاشت لایه پارچه تا طبق رسم با یه آخوند ببرند و با انجام اعمال مربوطه تو حیاط مسجد دفن کنن...
پسرم شبها تا صبح همش تو بغلمی یا شیر میخوری و گاه گریه و من با تمام وجودم ازت نگهداری میکنم.قربونت برم...عاشقتم بوووووووووووش. .از بابایی بخاطر زحماتش ممنونم.از مامانم هم بخاطر زحماتش ممنونم..
راستی روز دوشنبه واسه چک کردن بخیه هام رفتم خانم دکتر جواهری پور که شکر خدا خوب بود و خانم دکتر با دیدن تو گل پسر کلی ذوق کرد و منم واسش یک جعبه شکلات و گل نقره خریده بودم واسه قدر دانی...
خدا رو شکر همه چی خوبه اما هنوز نمیتونم کامل بشینم...اما شیرینی با تو بودن این درد رو پنهان میکنه...بووووووووش نفسم
اینم یه عکس از چند روزگیت :
این از عکسهای روزی که زردی داشتی...
اینم از عکسهای مراسم نام گذاریت
اینم عکس کیکی که خاله زهرا روز نامگذاریت واست پخته بود
اینم از عکسهای مراسمت روز جمعه