علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

درد دل های علی کوچولو و بابایی

1392/12/20 18:06
نویسنده : مامان مرضیه
596 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام پسر عزیزم دنیای زیبایم تارو پودم علی جون اومدم بگم که مامانی خیلی خوب بلده بنویسه و زیبا مینویسه ولی چیکار میشه کرد کمردردش اجازه نمیده بشینه و بنویسه اومدم کمی باهم درد دل کنیم و حرفامو بهت بگم میدونم که تو پسر خودمی و رازداری و حرفامون بین خودمون میمونه

این روزا مامانی خیلی سختی میکشه کمردردش خیلی شدیده همش میمونه خونه و حوصلش سر میره  ولی هروقت میپرسم چطوری میگه خوبم تا من ناراحت نشمI'm OKمنم که میام میگم مرضیه جون عشقم بیا بریم بیرون تا میاد بریم چند دقیقه طول نمیکشه واذیت میشه برمیگردیم چون مامانی اینطور شده مجبوریم خونه مامان بزرگ سارا بمونیم اونجا هم که همه میرن و میان خونه نوه داریه شلوغ میشه مامان مرضیه هم توخونمون به سکوت عادت کرده بود و عاشق آرامش بود الان فشار میکشه

تازه بابایی الان آخر سال هست و طبق آداب و رسوم به چهارشنبه آخرسال میگن چهارشنبه سوری  شکلک های محدثهکه اینبار مامانی و من میمونیم خونه چون یه وقت با صدایه ترقه شکلک های محدثه تو گلپسرم نترسی .

بعد 10روز هم که سال 92تموم میشه و سال93شروع میشه خیلی خوشحالم که عید نوروز رو تو پیش مایی پیش منو مامانی که شدیم سه نفر یه خانواده  این یه حسی هست که حاضر نیستم این احساسو با کل دنیا عوضش کنمTornado

اینروزا هم کارام خیلی زیاد شده و تا میرسم خونه خسته و کوفته میشم همش میگم خدایا این علی کوچولوم سالم و سلامت بیاد بغلمون باخودم میارم  بهم کمک میکنه هوامو نگه میدارهSuperhero تو پیری عصای دستم میشه بابایی نترس نمیارم که کار کنی وجود تو واسم نفس میشه خستگیمو در میاره بعد هم باهم یه تفریحی میکنیم

 

راستی بابایی از کارهایی که تازه یاد گرفتی واست بگم میام نزدیک شکم مامانی دستمو میزارم روی تو میگم سلام علی کوچولو مثل ماهی سر میخوری میری اینورو اونور بعد میگم بابایی بیا بغلم اونقدر بالا میای که لمست میکنم اندام هاتو هس میکنم Balloonsاین یعنی لذت زندگی این یعنی یه دنیا خوشبختی تازه مامانی میگه حسن انگار حرفاتو مینشوه میگم پس چی حالا نگاه کن میگم علی برو پایین کامل میری پایین نمیشه حست کرد بعد یهو میگم بیا بغل بابایی یهو با تمام قدرت میای بغلم اینوقته که درپوست خود نمیگنم میخوام فریاد بزنم داد بزنم از خوشحالی ،قربون تو پسرم بشم من خیلی دوست دارم علی جونم

عاشقتم بوس بوس

AlHaMa

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان علی
20 اسفند 92 19:33
قربونت بشم شوهر گلم...قربون احساسات گلت بشم..عزیزم من باور دارم تو و پسرمون تله پاتی هست بینتون...عزیزم خدا علی رو واسمون نگه داره و ما سه تایی تا آخر عمر شاد و سلامت باشیم.. عاشقتم..بوووس
نفیسه
20 اسفند 92 19:46
ترنم
21 اسفند 92 14:12
سلام چقدر خوشحالم که حال علی کوچولو خوبه ایشالله همیشه سالم و شیطون و سر حال باشه به مامان مرضیه سلام برسونین راستی این جوجو شیطون کی دنیا میاد ؟
مامان امیرعلی
22 اسفند 92 1:40
سلام عسل خاله من خیلی وقته دنبال وبلاگتم که بالاخره امروز پیدا کردم فدات بشم امیدوارم به وقتش سالم وسلامت بیای بغلمون مامانت خیلی تو عذابه انشاالله تو که اومدی شاد میشه امیدوارم پسر خوب و صالحی باشی
مامان عرفان
22 اسفند 92 12:42
سلام بابایی مهربون. خیلی خوب با پسرت حرف میزنی. خدا این مادر و پسر رو براتون حفظ کنه و یه عمر به خوبی خوشی در کنار هم با خنده زندگی بکنین. مامان علی رو ببوس و بگو عزیزم عرفان و مامانش برات دعا می کنن. عرفان من و علی شما از اولش باهم دوست بودن و عرفان علی رو خوب میشناسه. ماشالله به پسرای ما.