درد دل های علی کوچولو و بابایی
سلام پسر عزیزم دنیای زیبایم تارو پودم علی جون اومدم بگم که مامانی خیلی خوب بلده بنویسه و زیبا مینویسه ولی چیکار میشه کرد کمردردش اجازه نمیده بشینه و بنویسه اومدم کمی باهم درد دل کنیم و حرفامو بهت بگم میدونم که تو پسر خودمی و رازداری و حرفامون بین خودمون میمونه
این روزا مامانی خیلی سختی میکشه کمردردش خیلی شدیده همش میمونه خونه و حوصلش سر میره ولی هروقت میپرسم چطوری میگه خوبم تا من ناراحت نشممنم که میام میگم مرضیه جون عشقم بیا بریم بیرون تا میاد بریم چند دقیقه طول نمیکشه واذیت میشه برمیگردیم چون مامانی اینطور شده مجبوریم خونه مامان بزرگ سارا بمونیم اونجا هم که همه میرن و میان خونه نوه داریه شلوغ میشه مامان مرضیه هم توخونمون به سکوت عادت کرده بود و عاشق آرامش بود الان فشار میکشه
تازه بابایی الان آخر سال هست و طبق آداب و رسوم به چهارشنبه آخرسال میگن چهارشنبه سوری که اینبار مامانی و من میمونیم خونه چون یه وقت با صدایه ترقه تو گلپسرم نترسی .
بعد 10روز هم که سال 92تموم میشه و سال93شروع میشه خیلی خوشحالم که عید نوروز رو تو پیش مایی پیش منو مامانی که شدیم سه نفر یه خانواده این یه حسی هست که حاضر نیستم این احساسو با کل دنیا عوضش کنم
اینروزا هم کارام خیلی زیاد شده و تا میرسم خونه خسته و کوفته میشم همش میگم خدایا این علی کوچولوم سالم و سلامت بیاد بغلمون باخودم میارم بهم کمک میکنه هوامو نگه میداره تو پیری عصای دستم میشه بابایی نترس نمیارم که کار کنی وجود تو واسم نفس میشه خستگیمو در میاره بعد هم باهم یه تفریحی میکنیم
راستی بابایی از کارهایی که تازه یاد گرفتی واست بگم میام نزدیک شکم مامانی دستمو میزارم روی تو میگم سلام علی کوچولو مثل ماهی سر میخوری میری اینورو اونور بعد میگم بابایی بیا بغلم اونقدر بالا میای که لمست میکنم اندام هاتو هس میکنم این یعنی لذت زندگی این یعنی یه دنیا خوشبختی تازه مامانی میگه حسن انگار حرفاتو مینشوه میگم پس چی حالا نگاه کن میگم علی برو پایین کامل میری پایین نمیشه حست کرد بعد یهو میگم بیا بغل بابایی یهو با تمام قدرت میای بغلم اینوقته که درپوست خود نمیگنم میخوام فریاد بزنم داد بزنم از خوشحالی ،قربون تو پسرم بشم من خیلی دوست دارم علی جونم
عاشقتم بوس بوس
AlHaMa