علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

خاطرات یک جنین

1392/12/23 18:34
نویسنده : مامان مرضیه
577 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم.....

 

از خاطرات یک جنین!

 

تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!

 

اظهار وجود:

هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.

 

زندان :

گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!

 

فرق اینجا با آنجا :

داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد:

- احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند !!!

- کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند !!!

- اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!!

- به خاطر بی توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می کردند!!!

- اگر بچه توی شکمشان لگد می زد ،آنها هم فورا توی سرش می زدند تا ادب شود !!!

 

بلوتوث:

امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم

 

اعتمادسازي:

امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمی گذارد دور شوم

 

موج مکزیکی:

اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میزنم به خاطر امواج موبایل است.مادرم،نمی شود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی؟ فردا روز اگر نوار مغزیم مملو از موج های مکزیکی بود، تقصیر خودت است …! راستی از پارازیت ها چه خبر؟!

 

سکوت سرشار از ناگفته هاست:

از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم.....

 

چندبار مصرف:

لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟؟

خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسد دوبار مصرف است!!!!

 

جغرافیای بدن:

فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است....

 

رخصت :

خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم می خواهم چهار گوشه رحم را ببوسم و با لگدی که به در و دیوار میزنم برای خروج رخصت بخواهم .

مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم.....

 

اولین نفس:

کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شوم قلبم تندتر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینجا به خاطر نمی آورم ..........آخ یک نفر دارد مرا بیرون می کشد .................آهااااای من که هنوز حرفهایم تمام نشدههههههههههههه...

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

بابای علی
23 اسفند 92 18:37
سلام بابایی دیدی گفتم مامانی خیلی خوب مینویسه عشقم خیلی خوب بود از طرف پسرمون تمام و کمال گفتی خیلی دوست دارم هم عشقمو هم علی کوچولومو خوشحالم که هرروز حالت بهتر میشه.دوستت دارم AlHaMa
نفیسه
23 اسفند 92 22:15
مامان عرفان
24 اسفند 92 16:31
واقعا عالی نوشتی مامانی. پدیر و مادر ایچنین با احساس بچه شون چی میشه؟ وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مينا مامان اميرعلي
25 اسفند 92 11:59
مامان عرفان
26 اسفند 92 9:55
عزیزم مرضیه جو سال نو بر شما و بابای مهربون علی و علی کوچولوت مبارک باشه انشالله
شادی( دختر دایی عرفان )
26 اسفند 92 22:38
وااااای..خاله جون...سلام..کلی کیفیدم...خیلی باحال نوشتی....خخخخ..موج مکزیکیش باحال بود...
ترنم
27 اسفند 92 10:09
سلام مامان مرضیه پیشاپیش عید شما و علی جون و باباش مبارک