علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

برگشتن به خونمون و دلتنگی هام

1393/1/21 13:40
نویسنده : مامان مرضیه
416 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.خوبی پسمل ناز مامان؟؟ علی جوووووونم ، عشقم، نفسم، خیلی دوستت دارم و برای اومدنت ثانیه شماری میکنم اما خواهشا این چند هفته رو هم محکم بچسب به دلم و اونجا خودتو تقویت کن و تپل شو و وقتی کامل کامل شدی بیا بغلم..پسرم خیلی خیلی واست دعا کردم.خیلی واسه سلامتی ات نذر و نیاز کردم.من از خدا تو و بابایی رو خواستم اونم با سلامتی و با عشق و ایمان بخدا و طول عمر با عزت و عاقبت بخیری و ....

پسرم ؛ امروز وارد        86.gif84.gif   هفته شدی..گلم مبارکت باشه..دیگه خیلی کم مونده که بغلت کنم ..آخ جووووووون..راستی پریشب خوابتو میدیدم..خواب میدیدم که تو بطور طبیعی بدنیا اومدی و اونقدر خوشگل بودی که من تو رو نمیدادم پرستارها ببرن لباس بپوشونند.اونقدر موهات بلند و چشم و ابرو مشکی بودی که همه دکترها بهت زل زده بودند.مامان سارا هم میگفت این علی خیلی خوشگله.باباتم کیف میکرد و منم که بهت شیر میدادم connie_32.gifو غرق شادی و لذت بودم..

پسرم تو هر جور که باشی بنظر من خیلی خوشگلی اما راستش چند باری تو رو مو مشکی دیدم و چند باری مو طلایی دیدم..هر کدوم که باشی باش فقط سالم بیا ور دل مامان و بابا. ...

پسرم چند روز پیش با بابایی رفتیم واسه اتاقت پرده و لوستر و سرویس قابلمه خریدیم و واسه جشن سیسمونیت یادبود هم خریدیم.و یک کاپشن نازم خریدیم.هفته ی پیشم با مامان سارا رفتیم پاساژ برج سفید و اسکان و از اونجا واست لباس خریدیم.آخ که وسایلات چه نازن..ني ني شكلكمثل خودت...

پسرم بعد از 68 روز استراحت تو خونه مامانم و کلی زحمت دادن به اونا؛ که واقعا سنگ تموم واسمون گذاشتند و از همشون تشکر میکنم و دستشونو میبوسم و امیدوارم روزی بتونیم جبران کنیم بالاخره دیشب بعد از شام با بابایی برگشتیم خونه خودمون..راستش موقع برگشتن تو ماشین گریه ام گرفته بود آخه به اونجا عادت کرده بودم.پیش مامان سارا خیلی آروم بودم اما خوب باید میومدم خونمون تا این چند هفته رو خونه باشم و اتاق تو گل پسر رو بچینم  شکلکهای جالب و متنوع آروینو کمی به خونه برسم   شکلکهای جالب و متنوع آروینو کمی هم مامان سارا استراحت کنه تا واسه اومدن تو گل پسر شارژ بشه و انرژی داشته باشه..

دیشب بابابزرگت حسین و مامان سارا با هزار تا دعای خیر ما رو فرستادن خونمون والبته نمیگذاشتن بیاییم اما به اصرار من و بابایی مجبور شدن اجازه بدن..قلب

البته قرار شده منم تو خونمون استراحت کنم و کار نکنم البته از من بعیده...

اما باید بیشتر مراقب باشم.خودمو و تو رو و بابایی و کل عزیزامو سپردم دست خدا..توکلم فقط بخداست...انشالله بعد اینکه تخت و کمدت رو بیارن من و بابایی هم قشنگ شروع میکنیم به چیدن اتاقت. ..

راستی این روزها مرحله ی دوم هدفمندی یارانه ها شروع شده و بابایی چون مغازه ی کامپیوتر داره واسه همین نشسته و مردمو ثبت نام میکنه واسه دریافت یارانه نقدی. .کمی پیش که باهاش صحبت میکردم میگفت که خیلی چشاش درد گرفته از بس زل زده به کامپیوتر...animated gif

 

آخ قربوووون اون چشات بشم couple-2شوشو جوووووونم. ..ماچقلبماچ

پسرم میبینی من و بابایی فقط بخاطر تو این همه سختی رو تحمل میکنیم...تو ثمره ی عشقمونی..

میوه ی قلبمونی....بووووووووشني ني شكلك

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

باباحسن
21 فروردین 93 15:58
سلام علی کوچولو پسر بابا خیلی خوشحالم که اون همه سختی هارو تحمل کردیم و به خیر گذشت و به این هفته پا گذاشتی عزیز من کوچولوی من پاره تنم من واسه دیدنت لحظه شماری میکنم و منتظر بوسیدن لب های کوچولوت هستم قربون شکل ماهت بشم از دیروز که منو مامانی رفتیم خونمون احساسی دارم که خیلی خاصه آرومم و شادم البته من از مامانی قول گرفتم که کار نکنه و اگه از حرفم سرپیچی کنه نمیبخشمش و ازت میخوام اگه دیدی داره کار میکنه یه لگد بزن تا یادش بیافته قول داده دست به سیاه و سفید نزنه چون من تا ابد نوکریشو میکنمو قربونش میرم بابایی سرم خیلی شلوغه قربون گل پسر م بشم خیلی دوست دارم بوس
نفیسه
21 فروردین 93 23:26
سلام بانو خسته نباشی بالاخره تموم میشه شاید شنبه زایمان کنم برام دعا کن
فایزه
22 فروردین 93 0:23
سلام گلم من بلا خره اومدم خوبی اسم نینی عوض شده؟ ما که هنوز اسمشو یه هیچ کس نگفتیم نتوننستم همه خاطرات وبخونم .منم همه کلاسا ی22بهمن رو رفتم امید وارم تو زایمان خوبی داشته باشی ولی انگار قسمت من سزارین شده ایشالاه اگه خدا به خواد شنبه صبح میرم شمس برا سز بادکتر جواهری پور برام دعا کن
مامان عرفان
22 فروردین 93 9:55
سلام عزیزم به خونه خوش اومدی. مبارکه 35 هفتگی علی جون. راستی عرفان دوشنبه 35 هفته تمام و وارد هفته 36 میشه. خیلی شلوغ میکنه. بیشتر مواظب خودت باش. خدارو شکر که علی رو برات نگه داشت. دیگه چیزی نمونده گلم. برای منم این روزای اخر سخته. ولی با دنبال کرد هفته ها زودتر زمان برام می گذره. دوشنبه ها برام سر قرار شده. اخه دوشنبه ها هفته عوض میشه. فکر کنم برای شما پنجشنبه ها هفته عوض میشه. بهرحال برات واقعا خوشحالم. مواظب باش گلم.
ترنم
23 فروردین 93 10:15
سلام عزیزم 35 هفتگی علی جون مبارک چیزی نمونده دیگه به قول مامان عرفان هفته ها رو دنبال کنی حس میکنی زودتر زمان میگذره ایشالله وسایلاشو به خوشی استفاده کنه و ازشون لذت ببره دست بابای علی هم درد نکنه مردمو برا یارانه ثبت نام میکنه
مامان رهام
23 فروردین 93 11:21
سلام عزیزم. خیلی خوشحالم که حال خودت و علی خوبه . خداروشکر منتظریم که جوجو زودی صخیخ و سالم بیاد بغلتون
مامان مهیلا
23 فروردین 93 13:37
سلام 35 هفتگی علی جون مبارکه منم امروز 33هفتگیم تموم میشه وارد 34 هفتگی میشم انشالله به سلامتی نی نی تونو بغل کنین راستی یکم دیر نیست واسه چیدن وسایلاش؟انشالله سر وقت به دنیا بیاد
مامان خانمی
24 فروردین 93 23:17
سلام عزیزم ممنون که به وب محمدسجاد سرزدی. ایشالله علی کوچولو همیشه در پناه صاحب اسمش باشه. بازم پیشم بیا دوست جونم
nasrin
25 فروردین 93 20:04
الهیییی قربون عروس ماهمون بشم من ....35 ماهگی برادرزادم مبارک.....عزززززییییزم یکم دیگه هم مواظب خودت باشییی علی کوچولو به دنیا میاد
مامان عرفان
25 فروردین 93 20:50
مممنونم عزيزم انشالله خدا توفيقشو بهمو بده و در ضمن قوت و قدرتشو هم بهم بده كه عرفانم رو در كمال سلامت و با زايمان طبيعي بدنيا بيارم.
مامان فندقی
26 فروردین 93 12:31
سلام دوست خوبم خدارو شکر که حالت خوبه .اسم جدید کوچولوت هم خیلی قشنگه انشالا حضرت علی نگهدارش باشه . قبلا یکسری اومدم وبلاگت خوندم که چه اتفاقی افتاده ولی نتونستم برات پیغام بزارم . واقعا خوشحالم که تونستی برگردی خونت ولی این چند هفته هم خوب مراقب خودت باش تا به سلامتی بارت رو زمین بزاری .
مامان امیرعلی
27 فروردین 93 3:09
سلام عزیز خاله اینبار یه سلام پر از انتظار و شوق و عجله برا اومدنت عزیزم تا زمانی که پوشک هاتو ندیده بودم اینقدر عجله و اشتیاق نداشتم با این که خدا میدونه چقدر برات دعا کردم اما این حال رو نداشتم گل پسر نازمون علی جون خاله وقتی پوشک های کوچولوتو دیدم دلم دیگه طاقتش کم شد عمو امید وامیر علی جونم دیدن که چه حالی داشتم دلم طاقت نیاورد و پوشک های کوچولوتو برمیداشتم و هی میخوندم براشون و بوس میکردم امید وارم زودی صحیح و سالم بیای بغلمون