برگشتن به خونمون و دلتنگی هام
سلام.خوبی پسمل ناز مامان؟؟ علی جوووووونم ، عشقم، نفسم، خیلی دوستت دارم و برای اومدنت ثانیه شماری میکنم اما خواهشا این چند هفته رو هم محکم بچسب به دلم و اونجا خودتو تقویت کن و تپل شو و وقتی کامل کامل شدی بیا بغلم..پسرم خیلی خیلی واست دعا کردم.خیلی واسه سلامتی ات نذر و نیاز کردم.من از خدا تو و بابایی رو خواستم اونم با سلامتی و با عشق و ایمان بخدا و طول عمر با عزت و عاقبت بخیری و ....
پسرم ؛ امروز وارد هفته شدی..گلم مبارکت باشه..دیگه خیلی کم مونده که بغلت کنم ..آخ جووووووون..راستی پریشب خوابتو میدیدم..خواب میدیدم که تو بطور طبیعی بدنیا اومدی و اونقدر خوشگل بودی که من تو رو نمیدادم پرستارها ببرن لباس بپوشونند.اونقدر موهات بلند و چشم و ابرو مشکی بودی که همه دکترها بهت زل زده بودند.مامان سارا هم میگفت این علی خیلی خوشگله.باباتم کیف میکرد و منم که بهت شیر میدادم و غرق شادی و لذت بودم..
پسرم تو هر جور که باشی بنظر من خیلی خوشگلی اما راستش چند باری تو رو مو مشکی دیدم و چند باری مو طلایی دیدم..هر کدوم که باشی باش فقط سالم بیا ور دل مامان و بابا. ...
پسرم چند روز پیش با بابایی رفتیم واسه اتاقت پرده و لوستر و سرویس قابلمه خریدیم و واسه جشن سیسمونیت یادبود هم خریدیم.و یک کاپشن نازم خریدیم.هفته ی پیشم با مامان سارا رفتیم پاساژ برج سفید و اسکان و از اونجا واست لباس خریدیم.آخ که وسایلات چه نازن..مثل خودت...
پسرم بعد از 68 روز استراحت تو خونه مامانم و کلی زحمت دادن به اونا؛ که واقعا سنگ تموم واسمون گذاشتند و از همشون تشکر میکنم و دستشونو میبوسم و امیدوارم روزی بتونیم جبران کنیم بالاخره دیشب بعد از شام با بابایی برگشتیم خونه خودمون..راستش موقع برگشتن تو ماشین گریه ام گرفته بود آخه به اونجا عادت کرده بودم.پیش مامان سارا خیلی آروم بودم اما خوب باید میومدم خونمون تا این چند هفته رو خونه باشم و اتاق تو گل پسر رو بچینم و کمی به خونه برسم و کمی هم مامان سارا استراحت کنه تا واسه اومدن تو گل پسر شارژ بشه و انرژی داشته باشه..
دیشب بابابزرگت حسین و مامان سارا با هزار تا دعای خیر ما رو فرستادن خونمون والبته نمیگذاشتن بیاییم اما به اصرار من و بابایی مجبور شدن اجازه بدن..
البته قرار شده منم تو خونمون استراحت کنم و کار نکنم البته از من بعیده...
اما باید بیشتر مراقب باشم.خودمو و تو رو و بابایی و کل عزیزامو سپردم دست خدا..توکلم فقط بخداست...انشالله بعد اینکه تخت و کمدت رو بیارن من و بابایی هم قشنگ شروع میکنیم به چیدن اتاقت. ..
راستی این روزها مرحله ی دوم هدفمندی یارانه ها شروع شده و بابایی چون مغازه ی کامپیوتر داره واسه همین نشسته و مردمو ثبت نام میکنه واسه دریافت یارانه نقدی. .کمی پیش که باهاش صحبت میکردم میگفت که خیلی چشاش درد گرفته از بس زل زده به کامپیوتر...
آخ قربوووون اون چشات بشم شوشو جوووووونم. ..
پسرم میبینی من و بابایی فقط بخاطر تو این همه سختی رو تحمل میکنیم...تو ثمره ی عشقمونی..
میوه ی قلبمونی....بووووووووش