علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

روزهای پایانی

1393/2/17 13:31
نویسنده : مامان مرضیه
597 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.پسر گلم ...خوبی عشق مامان؟ ؟ امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و شاد باشی..پسر یکی یدونه ام میدونی که این روزهای پایانی کمی تنبل شدیniniweblog.com و شبها پر کار میشی..niniweblog.com من که شبها کلا بیدارم تو هم با من بیداری اما روزها کلا کم تحرکی... پسر نازم..امید مامان و بابا ، گل پسرم..دیگه واقعا نمیدونم کی و کدوم روز قراره تو بیای..آخه زایمان طبیعی زمانش معلوم نیست.فقط میدونم دیگه تا پایان هفته41 باید بیای.البته اکثرا تو 40هفته میان. حالا همه چی دست خداست...

پسرم ، قند عسلم ، جوووووونم، شما امروز وارد هفته

  شدی با سونوگرافی ات... البته مربیمون گفته زمان زایمان با lmp محاسبه میشه که با اون حساب شما دو روز دیگه یعنی جمعه وارد هفته 40میشی..

علی جوووووونم ، بی صبرانه منتظر اومدنتیم..نمیدونی که ثانیه ها رو دارم میشمارم. پسر نازم، هزاران هزار آرزو واست دارم.راستش گاهی دلم میگیره آخه الان شما تو دل منی و فقط از صبح تا شب باهمیم.اما بعد از تولدت تو که پاره ای از وجودمی از دلم بیرون میای و همه از وجود نازنینت استفاده خواهند کرد. totalgifs.com woopies gif gif 014.gif

اما الان فقط مال منی و من این رو با دنیا عوض نمیکنم.تو الان 9ماهه از گوشت و خون و جون من میخوری و رشد میکنی پس معلومه که پاره ای از وجود و تن منی.. پسرم خیلی خوشحالم که بزودی کسی از وجود خودم، از گوشت و خون خودم و عشقم بدنیا خواهد آمد.و من مادر خواهم شد و بهش شیر خواهم داد و تمام تلاشم را برای تربیتش خواهم کرد. پسرم باباتم خیلی خیلی منتظر اومدنته...حتی ولسه اینکه تپل شی اکثرا واسم کباب میخره و سعی میکنه من همه چی بخورم تا تو رشد کنی..

 

پسرم دیروز 16 اردیبهشت ، بیست و دومین سالگرد مامان بابات بود..خدا رحمتش کنه..

رفتیم و خرما پخش کردیم.

پسرم هفته پیش پنجشنبه چون حرکاتت خیلی کند شده بود رفتم واسه چکاپ ..خدا رو شکر قلبت مثل گنجشک میزد و واسه اطمینان دوباره نوشت سونوگرافی اما من نرفتم و تا شنبه منتظر موندم. و شنبه دیدم باز حرکاتت کمه و نگران شدم و دوباره رفتم بیمارستان و انجام nst و سونوگرافی که 4ساعت طول کشیو د خدا رو شکر سالم بودی..فقط ما رو ترسوندی. بعدشم دوشنبه وقت دکتر داشتم که رفتم.خانم دکتر خودم که اصلا طبیعی نمیگیره بچه رو ..واسه همین گفت برو همون بیمارستان 29 بهمن که واسه کلاس زایمان رفتی. و گفت چون آب آمنیوتیکت هی کم و زیاد میشه باید هر یک روز در میان بری و قلب بچه رو چک کنی..و دیگه گفت قرص ایزوپرین رو قطع کن و آمپول زیر جلدی هم دو تا دیگه نوشت و بعد گفت قطع کن.و واسه 22 اردیبهشت نوشت سونوگرافی مجدد...

انشالله که زایمان خوبی داشته باشم.0476.gifبرام دعا کنید که سر وقت پسرم بیاد و دیر نکنه..

راستی بابا حسین جونت رفته مشهد و من و بابایی اومدیم خونه ی مامان سارا تا تنها نباشن..اما جمعه برمیگردیم خونمون انشالله..

پسر قند عسلم من و بابایی خیلی دوستت داریم. بابایی این روزها کمی بی حال شده..حال هیچ کس رو نداره..تو با اون دستای کوچیکت واسش دعا کن تا تمام حاجت های شرعیش برآورده شه.. پسرم آخه من طاقت بی حالی بابا رو ندارم.این روزها خیلی بهش نیاز دارم .

این روزها خیلی دیر میگذره..یعنی اصلا نمیگذره..انتظار خیلی سخته اما میدونم آخرش وصال هست و شیرینه واسه همین منتظر تو هستم با تمام وجوووووودم.. بووووووووش بوووووووووووش پسرم..

راستی من و بابایی واسه قیافه ات چند تا نظر دادیم.بابات میگه تو یک پسر با پوست سفید و موی زیاد به رنگ خرمایی و چشم و ابرو مشکی و لبهای درشت مثل خودش و قد 50 و وزن 3کیلو خواهی بود.اما من میگم درسته تمام نوه هامون پر مو هستند تو یک پسر سفید و بدون مو و کلا با ابرو و پلک های زرد رنگ و چشم درشت و بینی گرد و تپل و قد51و وزن 2800خواهی بود.. هرچی باشی ماهی..جیگر مامانی..پسرم بچگی های من چشم و مو مشکی اونم چه موهایی بودم و مال بابایی پوست سفید با چشم و مو خرمایی و کم مو بوده..حالا ببینیم حدس کدوممون درسته.. اما نفسم اون بچه ای که من تو خوابم میبینم اگه باشی از الان میگم دیگه تو زیباترین پسر دنیا میشی..ای خدا.....http://s2.picofile.com/file/7169863438/a.gif

به امید سلامتی ات و اومدنت صحیح و سالم و عاقبت بخیری ات... خدایا هزاران هزار بار شکرت. ..1193378111-858.gif

پسندها (1)

نظرات (12)

♥ مامان مهیلا♥
17 اردیبهشت 93 14:08
عزیزم انشالله این روزا به نحو احسن برات بگذره نگران هیچ چیز نباش خدا از تمام دل ها با خبره برام دعا کن خدا علی کوچولو رو هم برای شما هم برای بابای مهربونش حفظ کنه
مامان عرفان
17 اردیبهشت 93 14:26
سلام ماماني گل! عزيزم ميدونم سخت شده انتظار. اما اينطوري پسرت خوب رشد مي كنه و بزرگ و درشت ميشه و مثل عرفان من ريزه نميشه. عزيزم از نظر ‍ژنتيك مي گن پسرا بيشتر شبيه مادرا ميشن تا پدرا.راستي حواست باشه به محض اينكه پسرت رو دادن بغلت خودت توي گوش راستش اذان و توي گوش چپش اقامه بخون.عزيزم حواست باشه كپسول شيرافزا حتما بخور و اگه لرز داشته باشي خيلي خوبه يعني سينه هات پر از شير ميشه. راستي به پستونك و شيشه اصلا روزاي اول عادتش نده. مواظب غذايي كه ميخوري باش و نفاخ نخور. عزيزم مطمئنا پسرت روزاي اول بي قرار ميشه قطره كوليك بخر و خونه نگهدار كه نصف شب معمولا بچه ها دچار نفخ ميشن. هر 8 ساعت بشه بده . دكتر گفته از خودم نمي گم. راستي عرق گل كاسني هم بگير بخور هم براي يبوستت خوبه و هم براي زردي بچه. يه مقدار هم با اب قد رقيق كن و بهش بده بخوره. روزي 2 تا 3 بار با حجم كم بده بخوره. نترس. خيلي خوبه و از زردي و افتادن بچه زير چراغ با چشمهاي بسته پيشگيري مي كنه. يادت نره. براي شماره تماس ميذارم توي خصوصي كه اگه مشكلي داشتي باهام تماس بگيري. راستي پست مربوط به زردي نوزادم را كامل بخون. كاش خودم از اول داشتم اون مطالب رو.
مامان مرضیه
پاسخ
عزیرم.ممنون ..چشم حتما به گفته هات عمل میکنم..
مامان بهراد
18 اردیبهشت 93 1:01
سلام عزیزم . 39 هفتگی علی آقا مبارک باشه ایشالا این چند روز هم به سلامتی تموم بشه و علی جون رو به سلامتی بغل کنی .مثل مامان خانمی که محمد سجادش به دنیا اومد و داره حسابی ازش لذت میبره ایشالا قسمت همه مامانای منتظر بشه .مراقب خودتون باش.
مامانی امیرعلی جون
18 اردیبهشت 93 2:33
سلام عزیزم این روزها همه منتظر اومدن علی جون هستند و براتون دعا میکنن انشاالله که سالم و سلامت فارغ بشی و علی جونم بچه خوب و آرومی باشه این روزهای آخر با اینکه سختی و استرس و عذاب داره اما یه جورایی هم خیلی شیرینه که بعدا آدم دلش تنگ میشهانشاالله که این روزهای اخرم با سلامتی تموم بشه و علی جونمون بیاد بغلمون دوستتون دارم
مامانی و امیرعلی جون
18 اردیبهشت 93 2:36
حالا جونم بگه به علی جونم عزیز خاله با اینکه من قبلا خاله شدم اما الانم یه حسه دیگه ای دارم خیلی منتظر اومدنت هستیم مامانت نشنوه بهت یه چیزی میگم این روزها البته از اول مامانت بیچاره خیلی سختی کشیده بارداری سختی داشته باید بگم با این وضعی که داشت و خودشم خیلی زود دلش برا خونتون تنگ میشدموند خونه مامان جون و همه سختی ها و دل تنگی هارو کشید تا گل پسرش بیاد بغلش و با این همه سختی اگه دست من بود اسمش رو تو رکورد گینس ثبت میکردم از همه سخت تر اون امپول هاست که خودش میزنه وایامیدوارم به خاطر زحمت هایی که مامانت برات کشیده براش پسر خوب و صالحی باشی... البته اینم بگم ها دیگه بستته زودی بپر بیا بیرون که همه عجله دارن دوستت دارم فدات بشم بوووووووووسسسسسس
مامان خانمی
18 اردیبهشت 93 12:54
ایشالله که کوچولوی شما هم به سلامتی و سر وقت دنیا میاد عزیزم
نیلوفر جون
18 اردیبهشت 93 22:34
اخی هفته دیگی نی نی تو بغلت ما رو یادت نر دعا کنی
ایلیا جون
18 اردیبهشت 93 22:54
علی جون گل پسری نی نیا به دنیا اومدن و ما همچنان منتظر توییم
ایلیا جون
19 اردیبهشت 93 1:49
سلام گلم ممنون از محبتت ایلیا تو 38 هفته و 5 روز به دنیا اومد ( البته سزارینی ) ممنون عزیز دلم ، ایشالله نی نی شما هم هر چه زودتر میاد توی بغلتون
ترنم
20 اردیبهشت 93 9:18
سلام عزیزم 39 هفتگی گل پسرت مبارک معمولا روزهای آخر خیلی کند میگذره ایشاله تموم میشه و گل پسرت و خوشگل و تپل و سالم میاد بغلت عکساشو ببینم براش کیف کنیم مثل محمد سجاد و عرفان من خیلی براشون خوشحال شدم حالا نوبت علی جونه منتریم بی صبرانه خودتو هم نگران نکن برات خوب نیست عزیزم
مامان نی نی کوچولو
20 اردیبهشت 93 11:35
سلام عزیزم خوبینی نی کوچولومون خوبهمیبینم که خیلی شیطونی میکنه شبهاعزیزم کلا بچه ها همینجورین ،طاها هم شب ها منو اذیت میکرد ،خصوصا هفته های آخر.چون آدم هم استرس سالم به دنیا اومدن فرزندشو داره و از یه طرف هم سنگینی و فشار بچه به لگن دیگه همه چی دست به دست میده و آدم اذیت میشه.منم تا خود صبح بیدار بودم و همینجوری راه میرفتم.خانمی دیگه چیزی نمونده ،راحت میشی..دعات میکنم عزیزم که زایمان راحتی داشته باشی ،انشاالله که خداوند کمکت کنه و پسر نازمون سالم به دنیا بیاد.مواظب خودت باش میبوسمت
نفیسه
22 اردیبهشت 93 12:25
تاریخ زایمان کی برات زدن