سفر شمال و شیر نخوردنت
سلام به پسرم و دوستای گلم.
پسرم تو این چند روز اونقدر اتفاقات افتاده که نگو..
واسه همین باید خلاصه کنم.
.اول اینکه از چند روز بعد از واکسن زدنت دیگه شیر نمی خوردی و فقط نق میزدی و فقط باید بغلم نگهت میداشتم..وقتی از گرسنگی گریه میکردی اما شیر نمیخوردی میمردم.حتی دکتر هم بردیمت اما دکتر گفت سالمی و فقط از عوارض واکسنه.حتی چند بار از پاهات و دستات بوسیدم و التماست کردم تا شیر بخوری.وضو و نماز و قران خوندم اما فایده نکرد.دلم کباب میشد و منم گریه میکردم..قربونت بشم.
دو روز مونده به عید فطر بابایی گفت بیا بریم شمال اما من قبول نکردم بخاطر کوچیک بودن تو گل پسری اما بابایی با پسر عمو رضاش قرارهاشو گذاشته بودن واسه همین منم مجبور شدم قبول کنم . بالاخره صبح روز فطر من و شما و بابایی و خاله اکرم( که کوچیکترین خاله ی شماست و بدجور پاهاش هم در اثر زمین خوردن درد میکرد ) بودیم.
و پسرعموی بابایی باخانمش و دخترش فاطمه. عزیزم اولش که7مرداد روز دوشنبه بود رفتیم گردنه حیران و شب رسیدیم تالش.شب تو ویلا که کرایه کرده بودیم موندیم و البته یک ساعتی هم رفتیم لب دریا...شما خسته شده بودی و اذیتم میکردی..قربونت بشم که اذیت هاتم واسم لذت داره.فرداش باز تو تالش بودیم اما همش تو جاده بودیم آخه بدجور شلوغ بود.بالاخره رفتیم ساحل گیسوم البته لب دریاش نرفتیم و فقط تو جنگلهاش ناهار خوردیم و بعد برگشتیم به سمت آستارا..شب اونجا بودیم.و صبح بعد از صبحانه زنگ زدم به مهزاد جون مامان عرفان ( دوست وبلاگیت)آخه قبل رفتن شمارشو گرفته بودم و میخواستم با عرفان جوووووونم و خونوادش دیدار کنیم.مهزاد جون با اخلاق مهربونش کلی ما رو تحویل گرفت و چون دختر پسر عمو مسموم شده بود و صبح اونا رفته بودن دکتر و من ترسیدم فرصت نشه زودی رفتیم دم خونه ی عرفان جوووووونم و بالاخره ملاقات کردیم.آخ که چه خونواده ی خوبی بودن.خدا حفظشون کنه..عرفانم که نگوووو.جوجه کوچولو بود.یه بوس محکم کردمش...و اینکه مهزاد جون واسه علی عروسک خریده بود و منم واسه عرفان لباس خریده بودم اما متاسفانه کادوی من مونده بود تو ماشین پسرعمو اینا و واسه همین شرمنده شدم . انشالله عرفان جووون بیاد تبریز کلی جبران میکنم..
بالاخره بعد از دیدار با عرفان رفتیم بازار و چون بدجور شلوغ بود و ما همش نیم ساعت تو بازار بودیم و برگشتیم از اونجا واسه شما یک سوشرت و دو جفت کفش گرفتیم.و البته از ساحل گیسومم واست کلاه خریده بودیم.و واسه پسرخاله ات امیر علی 2تا بلوز و یک شلکار و یک شلوارک و یک دست لباس گرون مجلسی .و واسه دختر خاله ات ثنا هم یک پیراهن ..مبارکتون باشه
پسرم بعدش رفتیم لب دریا که بدجور گرم بود و بابا واسمون آلاچیق اجاره کرد و خودش رفت شنا و من وشما تو آلاچیق نشستیم و بعدش که بابایی اومد تورو هم بردیم لب دریا و چند تا عکس گرفتیم و پاهاتو انداختیم آب..
و بعدش عصر به طرف تبریز شهرمون حرکت کردیم و شب ساعت 3رسیدیم.پسرم سفرمون بد نبود اما سختی هاش این بود که زیاد تو ماشین موندیم و شما همش بغلم بودی وقتی پی پی میکردی شستنت وسط جاده سخت بود و اینکه میترسیدم گرما زده بشی و اینکه شبها تو داخل پشه بند میذاشتمت. قربونت بشم.
راستی وقتی ماشمال بودیم مامان سارا و خاله زهرا و فاطمه رفته بودن قم.که واست سوغاتی های زیبا خریدن .الانم که دارم مینویسم گذاشتمت تو تختت و هی تکونت میدم بخوابی اما نمیخوابی.پسرمت عاشقتم. .بی نهایت دوستت دارم ..از خدا میخوام یک ثانیه بی تو نباشم...بووووووووش بوووووووووووش واسه پسرم
پسرم هر روز کارم اشک ریختن و دعا کردنه.آخه سخت شیرمو میخوری
شیرم خیلی فشارش زیاده شاید اون باعث شده. اما دارم داغون میشم.بزور میخوابونمت و بعد تو خواب بهت شیر میدم.اونم چه خوابی بزور دارو میخوابی.البته دارو رو دکتر نوشته. سرماخوردگی و قطره ی کولیکز
عکسها:
این عکس تو گردنه حیرانه وقتی داشتیم آش میخوردیم
این عکس ماله ساحله گیسومه
این عکس دیدارت با عرفان جوونه
اینم ماله دریاست
اینجا هم تو ماشینی و داری با دستات بازی میکنی
اینجا هم داری از منو غذا انتخاب میکنی البته به کمک بابایی
اینم عکسی که مثل همیشه میچسبی به بغلم و ول کن نیستی و دوست داری همیشه بغلم باشی..