علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

سفر شمال و شیر نخوردنت

1393/5/13 12:56
نویسنده : مامان مرضیه
662 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسرم و دوستای گلم.

پسرم تو این چند روز اونقدر اتفاقات افتاده که نگو..

واسه همین باید خلاصه کنم.

.اول اینکه از چند روز بعد از واکسن زدنت دیگه شیر نمی خوردی و فقط نق میزدی و فقط باید بغلم نگهت میداشتم..وقتی از گرسنگی گریه میکردی اما شیر نمیخوردی میمردم.حتی دکتر هم بردیمت اما دکتر گفت سالمی و فقط از عوارض واکسنه.حتی چند بار از پاهات و دستات بوسیدم و التماست کردم تا شیر بخوری.وضو و نماز و قران خوندم اما فایده نکرد.دلم کباب میشد و منم گریه میکردم..قربونت بشم.

دو روز مونده به عید فطر بابایی گفت بیا بریم شمال اما من قبول نکردم بخاطر کوچیک بودن تو گل پسری اما بابایی با پسر عمو رضاش قرارهاشو گذاشته بودن واسه همین منم مجبور شدم قبول کنم . بالاخره صبح روز فطر من و شما و بابایی و خاله اکرم( که کوچیکترین خاله ی شماست و بدجور پاهاش هم در اثر زمین خوردن درد میکرد ) بودیم.

و پسرعموی بابایی باخانمش و دخترش فاطمه. عزیزم اولش که7مرداد روز دوشنبه بود رفتیم گردنه حیران و شب رسیدیم تالش.شب تو ویلا که کرایه کرده بودیم موندیم و البته یک ساعتی هم رفتیم لب دریا...شما خسته شده بودی و اذیتم میکردی..قربونت بشم که اذیت هاتم واسم لذت داره.فرداش باز تو تالش بودیم اما همش تو جاده بودیم آخه بدجور شلوغ بود.بالاخره رفتیم ساحل گیسوم البته لب دریاش نرفتیم و فقط تو جنگلهاش ناهار خوردیم و بعد برگشتیم به سمت آستارا..شب اونجا بودیم.و صبح بعد از صبحانه زنگ زدم به مهزاد جون مامان عرفان ( دوست وبلاگیت)آخه قبل رفتن شمارشو گرفته بودم و میخواستم با عرفان جوووووونم و خونوادش دیدار کنیم.مهزاد جون با اخلاق مهربونش کلی ما رو تحویل گرفت و چون دختر پسر عمو مسموم شده بود و صبح اونا رفته بودن دکتر و من ترسیدم فرصت نشه زودی رفتیم دم خونه ی عرفان جوووووونم و بالاخره ملاقات کردیم.آخ که چه خونواده ی خوبی بودن.خدا حفظشون کنه..عرفانم که نگوووو.جوجه کوچولو بود.یه بوس محکم کردمش...و اینکه مهزاد جون واسه علی عروسک خریده بود و منم واسه عرفان لباس خریده بودم اما متاسفانه کادوی من مونده بود تو ماشین پسرعمو اینا و واسه همین شرمنده شدم . انشالله عرفان جووون بیاد تبریز کلی جبران میکنم..

بالاخره بعد از دیدار با عرفان رفتیم بازار و چون بدجور شلوغ بود و ما همش نیم ساعت تو بازار بودیم و برگشتیم از اونجا واسه شما یک سوشرت و دو جفت کفش گرفتیم.و البته از ساحل گیسومم واست کلاه خریده بودیم.و واسه پسرخاله ات امیر علی 2تا بلوز و یک شلکار و یک شلوارک و یک دست لباس گرون مجلسی .و واسه دختر خاله ات ثنا هم یک پیراهن ..مبارکتون باشه

پسرم بعدش رفتیم لب دریا که بدجور گرم بود و بابا واسمون آلاچیق اجاره کرد و خودش رفت شنا و من وشما تو آلاچیق نشستیم و بعدش که بابایی اومد تورو هم بردیم لب دریا و چند تا عکس گرفتیم و پاهاتو انداختیم آب..

و بعدش عصر به طرف تبریز شهرمون حرکت کردیم و شب ساعت 3رسیدیم.پسرم سفرمون بد نبود اما سختی هاش این بود که زیاد تو ماشین موندیم و شما همش بغلم بودی وقتی پی پی میکردی شستنت وسط جاده سخت بود و اینکه میترسیدم گرما زده بشی و اینکه شبها تو داخل پشه بند میذاشتمت. قربونت بشم.

راستی وقتی ماشمال بودیم مامان سارا و خاله زهرا و فاطمه رفته بودن قم.که واست سوغاتی های زیبا خریدن .الانم که دارم مینویسم گذاشتمت تو تختت و هی تکونت میدم بخوابی اما نمیخوابی.پسرمت عاشقتم. .بی نهایت دوستت دارم ..از خدا میخوام یک ثانیه بی تو نباشم...بووووووووش بوووووووووووش واسه پسرم

پسرم هر روز کارم اشک ریختن و دعا کردنه.آخه سخت شیرمو میخوری

شیرم خیلی فشارش زیاده شاید اون باعث شده. اما دارم داغون میشم.بزور میخوابونمت و بعد تو خواب بهت شیر میدم.اونم چه خوابی بزور دارو میخوابی.البته دارو رو دکتر نوشته. سرماخوردگی و قطره ی کولیکز

 

عکسها:

این عکس تو گردنه حیرانه وقتی داشتیم آش میخوردیم

این عکس ماله ساحله گیسومه

این عکس دیدارت با عرفان جوونه

اینم ماله دریاست

اینجا هم تو ماشینی و داری با دستات بازی میکنی

اینجا هم داری از منو غذا انتخاب میکنی البته به کمک باباییخندونک

اینم عکسی که مثل همیشه میچسبی به بغلم و ول کن نیستی و دوست داری همیشه بغلم باشی..

 

پسندها (3)

نظرات (14)

مامان مهنا
13 مرداد 93 14:02
الهي علي جون چه بزرگ و بانمك شده عكساشم خيلي قشنگ شدن هميشه به تفريح
رضوان
13 مرداد 93 16:11
جوونم چ عکسهاش قشنگه...چقدر عالی پس یه مسافرت عالی هم رفتید..
♥ مامان مهیلا ♥
13 مرداد 93 21:41
سلام خااااااااانم حال واحوال همیشه به سفر نگران شیر خوردنش نباش مهیلا بعد از واکسن 2و3روز شیر نخورد از فشار شیرت نیست نگران نباش تو هم به دهنش نگاه کن شاید اونم مثل مهیلاشده راستی در مورد قرارم بهت اس میدم شما هم عکساتون نگرفتین؟ ماهم همینطورشاید این هفته داد؟راستی عکاس گفت معرفتون کی بود منم گفتم دوستم اونم گفت عکساتون ژورنالیه خیلی دوست دارم ببینم اگه آماده شد بیار ببینم خوب سرتو درد نکنم منم دعا میکنم نذر میکنم علی شیر بخوره به مادر بزرگ منم نذر بگو یه حمد و سوره یا یه سوره سید مجربی بود خیلیی همه بهش نذر میگن تو هم امتحان کن بگومادربزرگ معصومه به امیدشیرخوردن علی بووووووووووووس
مامان الیار
13 مرداد 93 23:40
سلام گلم. ایشالله همیشه گردش و تفریح وخوشی باشین.....الهی قربون علی جون برم ماشالله هزار ماشالله خیلی بزرگ شده
مامان طاها
13 مرداد 93 23:54
سلام خانمی.به به چشمم روشن دیگه چیاستارا میاین.خونه ی عرفان میرین .رستوران میرین.ولی خونه ی ما نمیاینیعنی یه لقمه نون و پنیر هم نداشتیم با هم بخوریم.خیلی ناراحت شدم خانمی به خدا خیلی.درسته لبتاپم خراب بود ولی هرروز با موبایلم میومدم سر میزدم وبلاگ.کافی بود برام مینوشتی که میخواین بیاین استارا من میدونستم .خیلی دلم میخواست علی جونو یه بار از نزدیک ببینم.علی جونو کلی از طرف من ببوسی عزیزم
ترنم
14 مرداد 93 8:59
همیشه به تفریح ایشاله همیشه بهتون خوش بگذره چه خوب تونستین عرفان و مامانشو ببینین
مهزاد مامان عرفان
14 مرداد 93 11:34
سلام عزيزم. هميشه به سفر البته با خوشي. عزيزم شرمنده ام كه خونه ما نيومدين. زياد اصرار نكردم بخاطر اينكه گفتم موقع استراحت راحت باشين. بهرحال دفعه بعد ديگه ملاحظه نمي كنم و بايد تشريف بيارين خونه. علي جون ماشالله هزار ماشالله خيلي خوب رشد مي كنه نگران نشو. نديدي عرفان چقدر فسقلي هست؟ اما خيلي شيطون و بلا شده. خدا بچه هامون رو برامون حفظ كنه
مامان رهام
17 مرداد 93 13:33
به به علی آقا همیشه به سفرو و گردش.حسابی خوش گزروندیا خاله. ماشالاه هزارماشالاه مرد شدی علی آقا. عکساتم خیلی خوشگلن
pany
18 مرداد 93 13:21
وبلاگ قشنگی داری خدا پسر گلتو حفظ کنه همیشه به سفر وخوش گذرونی منم یه نینی تو راه دارمو براش یه وبلاگ درست کردم اگه دوست داشتین به وب ما هم سر بزنین وبرا تبادل لینک بهم خبر بدین ممنون میشم
♥پرنیان♥مامان متین
18 مرداد 93 13:46
همیشه ب سفر و شادی و رستوران باشی گلپسملی
مامان نی نی
18 مرداد 93 21:48
سلام خانومی .. سفرا بی خطر علی جون بهتر شد؟ شیر میخوره ؟
نفیسه
24 مرداد 93 0:15
سلام. عزیزم باید تا4 ماهگی تحمل کنی و دنبال راه حل باشی .بد سینگی مال همین 2 ماه البته میگن.من که از شیر خشک استفاده میکردم چون داشت وزنش میرفت زیر نمودار.چاره ای نداشتم شیر خشک بهتر از هیچی بود. یا شیرت رو بدوش تو شیشه هرجور شده بهش بده.چون تو این سن بد سینگی میکنن بعد گشنه میمونن بعد جیغ میزنن و مارو بیچاره میکنن.حتما کولیکز رو بش بده و دمر بگیرش یا بخوابونش .موفق باشی
arezoo
28 مرداد 93 14:19
وای این عکسش که تو بغلته چقد معصومانه ست عزیزم. اون قلبه هم خیلی زیباست
نیلوفر جون
30 مرداد 93 18:56
اخی هزار الله اکبر خیلی ناز شده بزرگ شد ماشا...