اولین سونوگرافیت..
تا روزی که واسه اولین بار برم سونوگرافی خیلی استرس داشتم ...هی با خودم میگفتم نکنه نی نی در کار نباشه و هی گریه میکردم و دعا واسه سلامتیت میکردیم...بابایی هم میگفت بس کن خانم آخه چرا فکر های الکی میکنی...اما من دل تو دلم نبود..خانم دکتر واسه ۱۴ مهر نوشته بود سونوگرافی اما من نتونستم دوام بیارم و ۳ مهر با بابایی رفتیم سونوگرافی یاسمین تو خیایبان هفده شهریور....دل تو دلم نبود هی آیه الکرسی و یاسین میخوندم واسه سلامتیت تا اینکه بعد از چند ساعت تو نوبت وایستادن نوبت به ما رسید..خدا میدونه با چه حالی رفتم روی تخت و خانم دکتر شروع به سونو کرد و گفت خدارو شکر بچه سالمه و قلبشم منظم میزنه...اما خیلی کوچیکه هنوز...من و بابایی از شادی اشکمون در اومده بود..خدارو صد هزار مرتبه شکر کردم و برگشتیم خونه و اینبار بابایی رفت پیش خانواده اش تا خبر تورو به اونا هم بده... و بعد به دوستا و نزدیکامونم خبر دادیم که تو تو راهی عزیزم
اینم عکس اولین سونوگرافیت