علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

غم دلم

1393/6/27 23:12
نویسنده : مامان مرضیه
358 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم. علی جوووووونم خیلی داغونم. حال نوشتن ندارم.مامان سارا و بابا جون رفتن حج تمتع و من باید یکماه خونه ی اونا بمونم....پیش خاله اکرم و دایی حسن مهدی...

تو خیلی اذیتم میکنی...اون یکی خاله ها بچه هاشون بزرگه و راحتن اما من.. من پیش خاله اکرم و حسن مهدی موندم چون اونا گفتن تو بیا ما با تو راحتیم.از الان دلتنگ مامانم شدم...

پسرم تو بازم شیر نمیخوری...به هزار مصیبت. .کل شبانه روز فقط 4 بار میخوری...خوابت هم کمه..داغونم.اونقدر بغلی شدی که نگوووو...کارم گریه شده..تو خیلی زود از همه چيزمیترسی. شیرمو که نمیخوری جمع میشه تو سینه هام و درد میکنه و میدوشم میریزم بیرون یا میدم پسرخاله ات امیر علی میخوره.اعصابم خرده...

 

بابایی هم که فقط کار و کار و کار...

راستی دو سال بود نوبت حج بابایی و مامانی در اومده بود اما نمیرفتن از شانس من امسال رفتن و من با تو کلی عذاب میکشم.

آخه پسرم چرا از بغلم فرار میکنی؟؟؟؟؟ میدونی چقدر میشکنم و خرد میشم....پسرم دارم میمیرم ..چرا آغوشمو و شیرمو نمیخوای؟؟

پسرم تو حس شیرین مادر بودن رو ازم میگیری...

دنیا رو سرم خراب میشه....

خیلی بی تاب شدم.خسته شدم..بدنم توان نداره.هرچی دعا میکنم نمیشه..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان و بابا
27 شهریور 93 23:44
می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم برگامو هی وابکنم،ببندم، وقتی که آفتاب می تابه بخندم برم به مهمونی شاپرک ها، قصه بگم برای کفشدوزک ها غنچه اسیر خاکه ، منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه تقديم به دوست خوبم تو آبي و من غنچه منتظرتما بيا بهم سربزن
مامان حديث
27 شهریور 93 23:48
سلام دوست عزيز خسته نشين همچنان عشق بورزين همچنان دوسش داشته باشيد همه چيز بچه شيرينه. حتي فرار كردنش.. موفق باشيد حتما به من سر بزنيد. پسر نازتو هم از قول من ببوسيد.
مهزاد مامان عرفان
28 شهریور 93 12:27
سلام عزیزم چرا اینطوری شده. می ترسم نکنه عرفانم هم یه رئوی اینطوری شده ببر پیش روان پزشک خب. ببین چجوری باید رفتار کنی تا به سمتت بیاد. یا ببر پیش متخصص اطفال عزیزم انشالله هرچه زودتر مشکلاتت حل بشه. واقعا دلم گرفت خب ولی چرا شیرت رو میدوشی به خودش نمیدی؟ در ضمن شاید چیزی میخوری که مزه شیرت رو عوض می کنه و ازش بدش میاد. همه چی رو بررسی کن. در ضمن مرضیه جون شاید پیشش با باباش بحثت شده و بچه ترسیده. بچه ها همه چی رو می فهمن .
رضوان
28 شهریور 93 15:10
خانومی جای مامان بابا خالی نباشه.انشاا... قسمت خودت بشه.چرا منفی بافی میکنی؟ میگم نخودچی و بادام و پسته بخور.شیرتو خوشمزه میکنه
نیلوفر جون
28 شهریور 93 15:18
عزیزم سلام پسر خواهر منم این طوری بود شیر خشک دادی بهتر شد شیر خشک بخوره بهتر تا گشنه باشه امتحان کن شاید اونو بهتر بگیره
مامان مهنا
29 شهریور 93 1:38
عزیزم به خدا مهنای منم اینجوریه فقط و فقط تو خواب شیر میخوره حسرت موند به دلم یه بار بغلش کنم و بی دردسر شیر بخوره جیغ میکشه و نمیخوره دکترم بردمش فایده نداشت راستی براش سر شیشه ارتودنسی گرفتم یه کم بهتر شده شیر خشک رو میخوره البته به زور واونم فقط تو خواب تو هم امتحان کن
ترنم
29 شهریور 93 8:53
آخی عزیزم دلم گرفت این پستو خوندم خدا بهت قوت بده سختی مادر بودن به همینچیزاست مادر همیشه سختی داره تا بچشو به جای برسونه اگه واقعا شیر خودتو دوس نداره بهش شیر خشک بده اینجوری لا اقل گشنه نمیمونه تا وزنش هم کم نشه خدایی نکرده ایشاله مامان بابات سفرشون بی خطر باشه و ایشاله نصیب خودت بشه اینقدر هم نگران نباش درست میشه همه چی به امید خدا
♥ مامان مهیلا ♥
29 شهریور 93 14:56
سلام مرضیه جون جای مامان و بابا خالی خدا واسه خودتون هم نصیب کنه سه تایی برین چرا این همه ناراحت بخدا این نگرانیا واسه مامانا میمونه بچه ها وقتی بزرگ میشن همه چیز یادشون میره بسپار بخدا شیر خودتو بدوش با قاشق یا قطره چکان بده بهش بخوره اگه دیدی بازم نمیخوره بدون از مزه ی شیرته سرما خوردگیش خوب شده ؟شاید گلوش درد میکه یا میلش نمیکشه آخه آدم وقتی سرما میخوره میل به هیچ چیزی نداره از طرف من ببوسش راستی دلم واسه علی تنگ شده پست بعدی عکسشو بزار حتما ها یادت نره بوووووووووووووووس
مامان نی نی کوچولو
30 شهریور 93 0:43
سلام مرضیه جان عزیزم چرا آخه انقدر خودتو اذییت میکنی تو پست قبلی برا چی نوشتمعزیزم اصلا شیرتو نمیخوره مگهخب اگه الا نخوره شیرتو خب براش شیر خشک بخر بخوره ،مگه این همه بچه میخورنند میمیرندشیرت هم بکش بریز بیرون.خب هر موقع باز هم خودش خواست میخوره دیگه.تو چرا انقدر خودتو عذاب میدی.به خدا اینجوری که مینویسی خیلی برات ناراحت میشم عزیزم.اگه یذره هم خورد باز هم خوبه.باباش میره واسش شیر خشک میخره میخوره.بعدش هم که دیگه چیزی نمونده غذای کمکی بخوره.تا اون موقع هرروز شیرتو بکش نزار خشک بشه شیرت وقتی که به غذای کمکی افتاد فرنیشو با شیر خودت درست میکنی میدی بهش میخوره.به همین ساده گی.عزیزم درمورد بغلی بودنش هم ببین تو هم مثل من داری عذاب میکشی من هم مثل تو بودم دیگه طاها زرزرو هم بود از شانس مکن یعنی زمین میزاشتمش گریه میکرد.تا اینکه یه روز براش کارتون گذاشتم تو تلویزیون و اونو خوابوندم جلوش و صداشو زیاد کردم تا توجه اش را جلب کنه و نگاه کنه و طاها هم یه نیم ساعتی نگاه میکرد و من هم به کارهام میرسیدم و دوباره گریه میکرد و منو صدا میکرد تا بیام و بغلش کنم.خوب دیگه اینجوریه دیگه بچه ها هم بازی میخوان دیگه خواهر گلم.میدونم خسته ای من خوب درکت میکنم.از یه طرفی هم طرف مقابل آدم که شوهرش باشه و توجه نکنه آدم بدجوری داغون میشه.خوب تو بهش توجه کن شاید اون هم از این وضیعت خسته شده و دنبال آـرامش میگرده.بلاآخره مرده دیگه.خانمی از اونجایی که خانم ها همیشه از خود گذشته گی دارنند.تو یه کاری کن تا اون هم به فکر بیاد.مثلا وقتی که خونه میاد پیشنهاد بده که هرموقع کار نداشت برین بیرون ویه آب و هوایی عوض کنین.یه لحظه بچه را بخوابون یا بده به خواهرت یا برادرت.یه چند لحظه ای باهاش تو یه جای دنج حرف بزن و شرایط خودتو براش بگو و بگو که من افسرده شدم و میخوام تو نجاتم بدی و بهش بگو که همه ی بچه ها همینجوری هستنند دیگه.عیبی نداره این روزها هم میگذره و خلاصه خانمی یه خورده براش زبون بریز دیگه.....شاید اون هم خسته است عزیزم.بیشتر بهش توجه کن.به خدا همه ی این مراحل هایی که دارم بتو میگم خودم گذروندم و هزاربار گریه کردم.ولی یه خورده این چیزها هم تاثیر داره.بزار زندگیتون بهتر بشه.از یه طرف که نگاه میکنی بابا بیچاره مردها هم تقصیری ندارنند اونا هم تو محیط کاریشون با هزارنفر سرو کله میزنند و دوست دارنند وقتی خونه میان یه خورده آرامش پیدا کنند...فکر کنم خیلی نوشتم برات امیدوارم که مفید باشه گلم.خودتو عذاب نده..به فکر خودت باش بچه همه جوره بزرگ میشه موفق باشی.....
مينا مامان اميرعلي
30 شهریور 93 17:56
عزيزم سلام باور كن اين مشكلات براي همه هست و فقط نوعش فرق ميكنه منم چون ميرم دانشگاه و نيستم نميتونم خودم بهش شير بدم اميرعلي هم اصلا شيشه رو نميگيره و شيرخشك نميخوره منم مجبور شدم سرلاك بدم بهش نگران نباش اين روزا ميگذره و تو بعدها به اين روزا ميخندي ايشالله مامان و بابات بسلامتي برگردن
دنیا
31 شهریور 93 23:40
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام سلااااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااام سلاااام سلاام سلام .♥ .♥ ..♥ ...♥ ....♥ .....♥آپم بهم سر بزني خوشحالم مي‌كني ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥منتظرتم .........♥ ......♥ ....♥