غم دلم
پسرم. علی جوووووونم خیلی داغونم. حال نوشتن ندارم.مامان سارا و بابا جون رفتن حج تمتع و من باید یکماه خونه ی اونا بمونم....پیش خاله اکرم و دایی حسن مهدی...
تو خیلی اذیتم میکنی...اون یکی خاله ها بچه هاشون بزرگه و راحتن اما من.. من پیش خاله اکرم و حسن مهدی موندم چون اونا گفتن تو بیا ما با تو راحتیم.از الان دلتنگ مامانم شدم...
پسرم تو بازم شیر نمیخوری...به هزار مصیبت. .کل شبانه روز فقط 4 بار میخوری...خوابت هم کمه..داغونم.اونقدر بغلی شدی که نگوووو...کارم گریه شده..تو خیلی زود از همه چيزمیترسی. شیرمو که نمیخوری جمع میشه تو سینه هام و درد میکنه و میدوشم میریزم بیرون یا میدم پسرخاله ات امیر علی میخوره.اعصابم خرده...
بابایی هم که فقط کار و کار و کار...
راستی دو سال بود نوبت حج بابایی و مامانی در اومده بود اما نمیرفتن از شانس من امسال رفتن و من با تو کلی عذاب میکشم.
آخه پسرم چرا از بغلم فرار میکنی؟؟؟؟؟ میدونی چقدر میشکنم و خرد میشم....پسرم دارم میمیرم ..چرا آغوشمو و شیرمو نمیخوای؟؟
پسرم تو حس شیرین مادر بودن رو ازم میگیری...
دنیا رو سرم خراب میشه....
خیلی بی تاب شدم.خسته شدم..بدنم توان نداره.هرچی دعا میکنم نمیشه..