4ماهگی و واکسنش
سلام. سلام. صدتا سلام به پسرم و دوستای گلم. ..
پسرم علی جوووووونم قربونت بشم.دورت بگردم.از شب جمعه که 27 شهریور بود تا 1مهر واسه اینکه شیر بخوری هر سه ساعت یکبار میبریمت با بابایی بیرون و تو ماشین خوب میخوری..خدا رو شکر..البته باید صدای نوار رو ببریم بالا...و از 31شهریور یک کمی شیرخوردنت بهتر شده و بالاخره بعد از مدت ها تو خونه یکبار شیر خوردی..انگار داری باهام آشتی میکنی...قربونت بشم.اونقدر نوازشت میکنم که نگوووو...
در مورد سوالها و پیشنهادهای دوستان عزیز که گفته بودن شیر خودتو بدوش و بده تو شیشه بخوره و یا شیر خشک بده باید بگم ...شما به هیچ عنوان شیشه نمیخوری پس نمیتونم شیر خشک یا شیر خودمو تو شیشه بدم و با قاشق یا قطره چکان هم که میدم تف میکنی.بهترین راهکار همون تو ماشین شیر دادنه..انگار تو ماشین که به بغلم عادت کردی تو خونه هم ديگه مثل سابق از بغلم فرار نمیکنی.فکر کنم چند روزم ببریمت کم کم بهتر میشی و شیرمو میخوری...
حالا از خوابوندنت بگم که الان سه روزه یک راهکار پیدا کردم که خوب جواب میده...الان کالسکه ات را آوردم خونه و فقط میزارمت تو اون و تو خونه میگردونمت و شما میخوابی و من به کارام میرسم.کاش خیلی وقت پیش این کار رو میکردم.راستی شما همیشه به شکم میخوابی چون وقتی به پشت میخوابیدی با دستات موهاتو میکندی و منم مجبور بودم فقط به پشت بخوابونمت اما الان که شامپو ات را عوض کردم دیگه موهاتو نمیکنی و به پشتم میخوابی.شامپو جانسون میزنم اما انگار اینم باعث شده موهات شدید بریزه...قبلا فیروز میزدم که سرتو میخاروند..الان نمیدونم چه کنم؟
راستی پریروز 4 ماه تمام شدی.پریروز صبح که اول مهر بود خاله اکرم و دایی حسن مهدی رو فرستادم مدرسه و بعد شما رو بردیم درمانگاه و اونجا خانمه خیلی مهربون بود و خیلی با محبت واکسنتو زد .اونقدر پاهات رو ماساژ داد که زدن آمپول رو نفهمیدی..قربونت بشم..اما با ریختن قطره تو دهنت جیغ زدی..بعدش تو ماشین بهت شیر دادم و کمی گشتیم و اومدیم خونه...
وزنت 7کیلو و قدت 68شد.البته قدت رو زیاد دقیق نفهمیدم.گفت رشدت خوبه و نیازی به کمکی نیست و گفت شیر نخوردنتم یا از لجبازیته و یا اینکه شیرم سیرت میکنه..خدا رو شکر هزاران مرتبه شکر
عزیزم روحیه ام مرده بود اما از وقتی تو ماشين بهت شیر میدم و از بغلم فرار نمیکنی کمی بهتر شدم.
راستی واکسن رو ساعت نه رو بیست دقیقه زدن و از وقتی برگشتیم خونه فقط ساعت دو نیم تا سه گریه کردی و منم گذاشتم تو کالسکه یا تو خونه و کوچه گشتوندمت.
ساعت 4 بود که دیدم تبت شده 39 داشتم سکته میکردم.بابایی زود اومد و پاشویه ات کردیم و شیاف و قطره استامينوفن دادیم..به خانم دکترت هم زنگ زدیم..
عزیزم تا شب تبت پایین نیومد و تا خود صبح بیدار بودم و بالا سرت بودم.بابایی هم کمک میکرد . بالاخره صبح ساعت 5یک کمی خوابیدی ولی بازم از ساعت 6بیدارشدی و دیگه نخوابیدی...
دایی حسن مهدی هم کمی مسموم شده بود صبح بردیمش دکتر و بعد رفت مدرسه..
تا یک روز از واکسنت گذشته هنوز تب داشتی و خیلی بی حالی..خیلی مظلوم شدی..قربونت بشم.
خیلی ناله و زاری میکنی.. راستی از پریروز که واکسن زدیم و استامينوفن میدم خدا رو شکر شیرمو میخوری...فکر کنم از استامينوفن هستش.اونم چه خوردنی هر یکساعت حدود یک ساعت میک میزنی..
الان از خستگی دارم میمیرم. خدا کمکم کنه.توی سه روز فقط چند ساعت خوابیدم.و از طرفی مراقب خاله و دایی هم هستم و به بابایی و شما هم میرسم.دیگه قاطی کردم....
ولی روحیه ام بهتره چون شما تو بغلم آروم میشی.قربونتم.
البته از دیشب و امروز که حالت بهتر شده دوباره شیرمو خوب نمیخوری.مثل قبل شدی و با اکراه میخوری..انگار بازم شیطنتت گل کرد و بازم منو شناختی و شلوغ و لجباز شدی...
وای اگه نخوری باید بازم بریم ماشین سواری و کلی دلخوری و ناراحتی..
لطفاً بخور....بووووووووش بوووووووووووش
دلم واسه مامانم و بابام تنگه...بدجور. ...
عکسهات تو ادامه ی مطلب
چند روز پیش تو پارک
اینم عکسات مربوط به روز واکسنت از پاشویه کردن تا تو کالسکه خوابیدن