علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

پنج ماهگی پسرم

1393/8/5 13:41
نویسنده : مامان مرضیه
1,162 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.♥♥♥♥ پسرم و دوستای گلم. .

ببخشید زیاد تاخیر کردم آخه سرم بدجور گرمه

الانم بطور خلاصه وار اتفاقات این یک ماه رو مینویسم..

اول اینکه پنج ماهگی ات مبارک.★★♣♣.یک آبان شما پنج ماهگی ات تموم شد و وارد ماه شش شدی..

پسرم ما یک ماه کامل خونه ی مامان جون بودیم چون اونا حج بودن و ما مراقب خاله و دایی بودیم.و شما همچنان بد شیر میخوردی تا اینکه از 4ماه و پانزده روزگی ات بهت فرنی دادم که با دادن اون خوابت بهتر شد و شیر خوردنتم ماشالله هزار ماشالله بهتر شد..البته فقط سه روز فرنی خوردی.بعدش دیگه فرنی نمیخوری...

ما که خونه ی مامان سارا بودیم بابایی واسه کاری رفته بود تهران..و به من خیلی سخت گذشت. آخه شما فقط تو ماشین شیر میخوردی و بابایی هم که رفته بود دست تنها پدرم در اومد. به هزار مصیبت بهت شیر دادم. بابایی از اونجا برات کلی کتاب و ماشین کوچیک خریده..

بعدش بگم از اینکه مامان و بابا از مکه اومدن روز 26مهر اومدن و دلتنگی هامون به سر رسید..کلی سوغاتی برامون آورده.دستش درد نکنه.

پسرم روز مهمونی مامان جون اینا که یک آبان بود بدجور خوشتیپ کرده بودی...دقیقا همون روز پنج ماهگی شما تموم شد.مراسمشون توی تالار فرهنگیان بود.اونجا کلی اذیتم کردی و همش بغلم بودی...اصلا نذاشتی شام بخورم...راستی واسه 250 نفر من دسر درست کردم که ‍‍

خیلی اذیت شدم..اما خیلی خوشمزه بود..آخراشو خله اینا کمک کردن.نصف نصف درست کردیم

 

 

راستی وقتی حامله بودم نذر کرده بودیم بعد از بدنیا اومدنت ببریمت مشهد که بالاخره این چهارشنبه صبح ساعت 8 بلیط هواپیما گرفتیم و این اولین سفر زیارتی و هوایی شماست...اگه لایق باشیم نایب الزیاره همتون هستم...

راستی چهارشنبه مصادف با 7 آبان سالروز ازدواج من و بابایی هستش.سه سال تموم شد و وارد سال چهارم شدیم...انگار همین دیروز بود. .الهی قربون همسر گلم بشم...از همین جا این روز رو بهت تبریک میگم..هدیه رو هم بابایی پیشاپیش بهم داده...یک روز ناهار بداد...انشالله اون روز رو تو حرم امام رضا هستیم مثل ماه عسلمون که تو مشهد بودیم...

پسرم الان دو سه روزه بازم شیر نمیخوری بالاخره بردیمت خانم دکتر طباطبا وکیلی که گفت بچه ی سالمی هستی فقط وزنت کمه.با لباس شدی 7کیلو و هفتصدو پنجاه که فقط تو یک ماه چهارصد گرم تپل شدی و این کمه و خانم دکتر گفت بهت غذای کمکی بدم.دو نوبت فرنی و یک نوبت سوپ و موز و سیب هم میتونم بدم و منم برات علاوه بر فرنی خانگی از بیرون واست غذای کمکی برنج آپتامیل که از چهارماهگی روش نوشته رو خریدم و خودم واست حریره ی بادام درست میکنم.البته همشو با اکراه میخوری...یعنی نمیخوری...بدجور هم شلوغ شدی وقتی بهت کم محلی میکنیم جیغ بلندی میکشی.اصلا دوست نداری بشینی چون پاهاتو صاف نگه میداری مثلا میخوای سر پا وایستی و اینکه هنوز غلت نمیخوری...یک کمی تنبلی..

اسمتو چند ماهه میشناسی و بدجور میخندی و وقتی باباتو میبینی از خود بی خود میشی..راستی بابایی مغازشو نوسازی کرده که انشالله مبارکش باشه و روزی حلال آور باشه..

راستی پسرم دیروز داشتی تو بغلم بی تابی میکردی یکهو انگشتتو کردی تو چشمم و سفیدی چشممو خراش انداختی از درد داشتم میمردم.با بابایی رفتیم دکتر تو بیمارستان علوی که گفت بدجور خراش برداشته و پانسمان کردن و الان دوساعته که بازش کردم و عصر دوباره واسه کنترل باید برم..دردش کلافه ام کرده.الانم بزور مینویسم و الان تو توبغلم داری شیر میخوری و منم تو مغازه ی بابایی هستم.از لب تاب بابایی عکسها رو میزارم...

راستی دوستان و پسرم از تاخیرم معذرت میخوام آخه بدجور درگیر مهمونی بابا و مامانم بودم و از طرفی شیر نخوردن علی دیووونه ام کرده..

بیخیال..

پسرم هر روز که میگذره ما بیشتر وابسته و عاشقت میشیم.قربونت بشم...خیلی شیرینی پسرم...بووووووووش بوووووووووووش عشقم ♥ ♥ ♥

 

 

عکسهات تو ادامه ی مطلب

چند مدل از خوابوندنت تو ماشین

 

 

عکست تو مهمونی مامان جون اینا

علی تو مغازه باباش

سوغاتی تو که بابایی از تهران آورده

سوغاتی هات که از مکه آوردن

غذا خوردن علی

اولین برف زندگیت 28 مهر

عکسهای همینجوریت

این عکستو بابایی خیلی دوست داره و از روش چند تا در آورده

 

 

پسندها (6)

نظرات (14)

رضوان
5 آبان 93 15:56
5ماهگیت مبارک....بسلامتی مامان اینا برگشتن انشاا... قسمت خودتون بشه.... چ عاااالی سفر مشهد...شاد باشید..التماس دعا
مامی سارا
5 آبان 93 16:37
سلام مرضیه جون چه پسر نازی خدا حفظش کنه ارشا جونی منم تقریبا با علی جونی همسنن به وبلاگ منم بیا خوشحال میشم با افتخار لینکت میکنم
♥ مامان مهیــــــــــــــــــــــلا ♥
5 آبان 93 22:17
سلام خدا روشکر به سلامتی برگشتن ماشالله علی بزرگ شده رفتین ما روهم دعا کنین خیلی دوست داشتم بیاییم ولی این جمعه سالگرد مادربزرگمه بوووووووس
مامان الیار
6 آبان 93 0:31
5 ماهگيت مبارک پسر خوشتيپ. اميدوارم مشهد خوش بگذره. التماس دعا .... مرضيه جون سالگرد ازدواج و ماشين جديد مبارک
ترنم
6 آبان 93 9:01
ماشاله به این پسر خوشتیپ دلمون براش تنگیده بود 5 ماهگیت مبارک خدا رو شکر به غذا خوردن افتاد من روز شماری میکنم کی امیر مهدی غذای کمکی بخوره سالگرد ازدواجتون هم مبارک ایشاله خوشبخت زندگی کنین
ساسان اس ام اس
6 آبان 93 17:25
سلام معلومه نی نی باحالی داری. امیدوارم همیشه سالم باشه. تو انجمن سایتمون مطالب زیادی درباره کودکان و همسرداری داریم. من بهت سر زدم اگه شما هم دوست داشتی به سایت ما سر بزن. ممنون www.SasanSMS.ir کامل ترین آرشیو اس ام اس www.SasanSMS.ir/Forum متفاوت‌ترین انجمن سرگرمی و تفریحی فارسی‌زبانان
•♥مامان متین♥•
7 آبان 93 11:58
سلام مرضیه جون خوبی؟ ماهگرد گلپسری مبارک سالگرد ازدواجتون مبارک عکسا خیلی خوشگل بودن مخصوصا پسمل خوشتیپمون...ماشالا بهش برف تو مهر؟ایول بابا... خوش باشین
مينا مامان اميرعلي
7 آبان 93 18:14
رسيدن مامان و بابات بخير زيارتشون قبول سالگرد ازدواجتون مبارك ايشالله هميشه خوشبخت و سالم باشيد و هزار ماشالله به اين پسر خوشگل و خوشتيپ....
مامان رهام
8 آبان 93 22:42
5ماهه شدنت مبارک علی کوچولو.انشالاه تومشهد بهتون خوش بگذره مامان علی .ازطرف مام نایب الزیاره باشید. خیلی عکسای قشنگی گرفتید از روی علی جون ببوس
نفیسه
9 آبان 93 17:27
سلام مامان خانم خسته نباشی واقعا بزرگ کردن این بچه ها خیلی سخته واقعا خدا قوت و علی آقا تولد 5 ماهگی شما هم مبارک
دنیا
12 آبان 93 17:41
سلام.عکسای جدید گزاشتم تو وب خوشحال میشم بهمون سر بزنین.
مهزاد مامان عرفان
14 آبان 93 13:21
عزيزم. ماشالله چه بزرگ شدي گلم. بووووووووووووووووووووس
دنیا
17 آبان 93 15:44
سلام عزیزم. یادش بخیر یه وقتایی بهمون سر میزدین.یادش بخیر...
مامان بهراد
17 آبان 93 21:08
سلام چشمتون روشن که پدر و مادر محترمتون برگشتن . ماشالا به علی جون چقدر تو این لباسا ناز شده ماشالا کلی تیپ زده . خدا حفظش کنه .