شش ماهگی
سلام ..پسرم شش ماهگی مبارک..1 آذر شما شش ماه تموم شدی...روز شنبه بود و شما نصف راه رو تا یک سالگی اودی گلم...مبارکه..خودم واست دسر درست کردم با هزار سختی آخه شما نمیذاشتی که...اینم عکسهاش....راستی چون بدجور سرماخوردی و آنتی بیوتیک مصرف میکنی دکتر گفت واکسنت بمونه واسه هفته ی بعد...
اینم یک روز پاییزی.....
اینم سوپ خوردن تو....
اینم با سرنگ غذا خوردنت..بازم با سرنگ وقتی میدم کمی میخوری...
بالاخره غلت زدی...البته یک دور...فقط از پشتت به رو شکم و سریع خودت دستتو از زیرت کشیدی بیرمن..روز 28 آبان چهارشنبه صبح واسه اولین بار غلت زدی...روزی یک یا دوبار این کا رو میکنی...و یواش یواش میشینی البته با کمک بالش و هی میفتی...راستی این روزها تا کمی ازت دور میشم میرم دستشویی یا آشپزخونه محکم پاهاتو میکوبی زمین و جیغ میکشی و منو صدا میزنی..آخ قربونت بشم..
امروزم تولد پسرخاله ات امیرعلی جوووونه ...مبارکه...کادو هممون جمع شدیم و ماشین شارژی خریدیم..حالا تو پست بعدی عکسهاشو میزارم.. درضمن بابایی دیشب بدجور دعوام کرد آخه ازش خواستم عکسهای گوشی رو بده تا بزارم تو وبلاگت اما اون به وبلاگ و وبلاگ نویسی .....کرد و منم ناراحت شدم...نمیدونم چرا قاطی میکنه هر از گاهی...منم دلم ناراحته.....
این عکست تو ایل گلی صبح روزی که مرتضی پاشایی خواننده ی محبوبمون به رحمت خدا رفت...
23 آبان
رستوران بالیق...روزی که مامان سارا اینا رو بخاطر بازگشت از مکه مهمون دعوت کرده بودیم
اینم یک روز با مامان سارا و خاله فاطمه رفته بودیم مرکز خرید رفاه که هم امیرعلی و هم شما رو سوار کرده بودیم تو ماشین که سبد خرید هم هستن..همه ما رو نگاه میکردن..از اونجا واست لباس هم خریدم
30 آبان صبحانه تو ایل گلی
بازی کردنت