علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

این روزهای ما

1393/10/15 1:33
نویسنده : مامان مرضیه
529 بازدید
اشتراک گذاری

سلام..پسر هزیزم منو ببخش که اگه گاهی بد اخلاق میشم...آخه دست خودم نیست ..هیچکس نمیتونه یکروز جای من باشه..یه مشکلاتی هست که نمیخوام بگم...

بیخیال پسرم روز چهارشنبه ده دی دو تا اتفاق افتاده..یکی اینکه بردیمت یه دکتری که خیلی ها ازش تعریف میکردن.یک آقای دکتر که خیلی هم پیره و خونشو کرده مطب و منشی هم نداره ولی خیلی شلوغ بود بردیمت ..دکترصمد رسولی..تو خیابان آبرسان کوچه ی اطبا...واقعا محشر بود..با حوصله معاینه ات کرد به تموم سوالام پاسخ داد و گفت همه چیزت نرماله فقط وم خونی ...و داروهای گرون قیمت نوشت واست...وزنت با لباس 8/5 و قدت 70 بود که واسه سینه خیز نرفتنت هم گفت نرماله و بعضی بچه ها اصلا چهاردست و پا نمیرن...خلاصه خدا رو شکر خوب بودی..

اتفاق دوم اینکه از ده دی شما از پشت میفتی به شکم اما برعکسشو نمیتونی...دفعه ی قبل فقط از گوشه ی بابنج میفتادی به شکم من فکر میکردم اون غلت زدنه اما الان میبینم اگه رو زمینم باشی میفتی به شکم البته فقط یک دور....دستتم در میاری....

دستت درد نکنه آقای تنبل بالاخره تو 7 ماه و 9 روزگی از پشت افتادی به شکم ..اما چه فایده برعکسشو نمیتونی..اصلا سینه خیز هم نمیری...خوب میشینی اما همینکه من میرم جایی زود میفتی...

ای پسر تنبل من....قربونت بشم...

 

گاهی وقتی بابایی رو میبینی و اگه شارژ باشی میگی بابا بابا....

و اگه از چیزی بدت میاد میگی (دت دت ) که فارسیش میشه برو برو..

و تا حالا چند بارم وقتی خیلی گرسنه شدی و سینه ی منو دیدی با خنده گفتی ممه..ممه..

و چند بارهم از دهنت مامان شنیدیم البته اینو نمیدونیم به من میگی یا همینطوری میگی....

و چند تا هم صدای نامفهوم در میاری..آواز های بلند میخونی...گریه هات متفاوته اگه از ته دلت باشه لبهاتو جمع میکنی و با زجه گریه میکنی اما اگه الکی باشه نق نق میکنی....فدات بشم

و اینکه روز پنجشنبه 11 دی رفتیم ونسرت شهرام شکوهی توی تالار چیچک که اذیت نکردی و خوش گذشت و جمعه هم رفتیم ارومیه واسه شام خونه ی دایی بابایی که ولی خوش گذشت و یه سر هم رفتیم خونه ی دوست بابایی تو ارومیه که یه دختر به اسم یسنی دارن که 8 دی تولدشه اما اونروز گرفته بودن که ما تولد نموندیم...

پسرن هر روز شلوغ تر و نق نقو تر و لجباز تر میشی...هی زور میگی...همش میخوای من پیشت باشم..غذا خوب نمیخوری..واست ماهیچه میپزم و باهاش سوپ میپزم یخورده اونو بهتر میخوری..بهتر که میگم سه قاشق...

فدات شم کمی با مامانی سازگار باش..همش نق نزن..

راستی دیروز که شنبه بود رفتیم دیدن ریحانه کوچولو که 7 روزه بود و نی نی خواهر دوست بابایی میشه..اونجا از بس تق زدی و شلوغی کردی که نگووووو.

 

فدات شم...بووووووش بووووش 

الان که دارم مینویسم شما خوابی وصدای خر خرت میاد..فدات شم..عاشقتم....بوووس

راستی حال عکس گذاشتن ندارم ..تو پست بعدی کلی عکس میزارم...بوووس

پسندها (3)

نظرات (15)

شاپرک
15 دی 93 15:34
سلام.نیکان تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده کدش ۹۶ لطفا هر کی میتونه این شماره رو اس کنه به ۱۰۰۰۸۹۱۰۱۰هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم با هر خط فقط یه رای ثبت میشه لطفا هر کس می تونه با چند تا خط مختلف رای بده کد نود و شیش ۹۶ فقط بفرستید کافیه،مرسی
مامان مهنا
15 دی 93 17:03
خداروشکرکه علی جون مشکلی نداره معلومه خیلی بی طاقتی ها مامانی عجله نکن روزی میرسه که علی جون راه بیوفته وهمش بخوای دنبالش باشی
♥ مامان معصومه ♥
15 دی 93 19:17
دختر تو انگاری خیلی دوست داری علی رو ببری دکتر ؟ کم به بچه شربت اینا بده همش شیمیایین از طرف من علی روببوس
رضوان
15 دی 93 21:50
خدا را شکر پس طلا سالمه سالم...هزااار تا بوووس
مامان الیار
16 دی 93 8:39
خدا رو شکر همه چی روبراهه و مشکلی نیست. عزیزم یکم صبور باش. بچه ها با هم متفاوتن. دکتر راست می گه شاید علی جون اصلا سینه خیز نره و یه دفعه راه بیفته. امیدوارم همیشه شاد و سرزنده باشین.
رضوان
17 دی 93 16:45
خانومی حرص نخور..همه تو زندگیشون مشکل دارن...همه چه بگن چه نگن...پس شما ناراحت نباش...خانوم گل...خدا حفظ کنه شازده پسرتو برات
مامانی عسل
17 دی 93 22:27
سلام دوست خوبم یکی یه دونه ما عسل ور جشنواره شرکت کرده . ر.زهای آخر جشنواره هست و به رای و حمایتت نیاز داره.خوشحال میشم عدد 90رو به شماره 1000891010 پیامک بزنی تا به رای هاش اضافه بشه.از هر خط فقط یک رای ثبت میشه.لطفا اگر می تونی رای های بیشتری بهش بده. ممنون .به ما هم سر بزن خوشحال می شیم.
دنیا
21 دی 93 13:18
منتظرتونیم
ترنم
22 دی 93 12:32
سلام عزیزم خدا رو شکر علی جون مشکلی نداره قربونش بشم که یاد گرفته این کلمه ها رو باریک اله فکر کنم حرف زدنو از همه کاراش جلوتر بندازه وای اگه امیر مهدی من بگه این دو کلمه رو بگه که من از ذوق سکته میزنم قربونش بشم علی جونو اینقدر زود یاد گرفته اینقدرم به علی جونمون نگو نق نزن بخاطر اینه که به خودت شدید وابستش کردی اینجوری شده اگه تو جمع بزرگ بشن بچه ها مامانا کمتر اذیت میشن
دنیا
22 دی 93 13:38
نمیدونم به خدا چرا کوتاش کره بود.البته الان یه خورده بلندتر از اونی که تو عکسه شده به نظرم.
محمد
24 دی 93 10:51
سلام به ما هم سر بزن. با مطلب جدید "طرز تهیه شکلات مغزدار با میوه های خشک" بروز شدم. منتظرم.
محمد
28 دی 93 9:01
سلام، آپم آپم آپم با مطلب "راهکارهایی جهانی برای لاغر شدن" بروزم ... منتظرتونم.
م.م
30 دی 93 2:07
فرستادمااااااااا برای دومین بار
مامان هادی
30 دی 93 8:16
مامانش اصلا نباید بچه هارو مقایسه کرد.یکی زود را میره یکی زود حرف میزنه یکی هم زود دندون در میاره. علی کوچولو خیلی هم باهوشه. راستی چرا دیگه به ما سر نمیزنین؟
♥مامان مرجان♥
2 بهمن 93 10:25
سلام مرضیه جون علی نانازو ببوس