این روزهای ما
سلام..پسر هزیزم منو ببخش که اگه گاهی بد اخلاق میشم...آخه دست خودم نیست ..هیچکس نمیتونه یکروز جای من باشه..یه مشکلاتی هست که نمیخوام بگم...
بیخیال پسرم روز چهارشنبه ده دی دو تا اتفاق افتاده..یکی اینکه بردیمت یه دکتری که خیلی ها ازش تعریف میکردن.یک آقای دکتر که خیلی هم پیره و خونشو کرده مطب و منشی هم نداره ولی خیلی شلوغ بود بردیمت ..دکترصمد رسولی..تو خیابان آبرسان کوچه ی اطبا...واقعا محشر بود..با حوصله معاینه ات کرد به تموم سوالام پاسخ داد و گفت همه چیزت نرماله فقط وم خونی ...و داروهای گرون قیمت نوشت واست...وزنت با لباس 8/5 و قدت 70 بود که واسه سینه خیز نرفتنت هم گفت نرماله و بعضی بچه ها اصلا چهاردست و پا نمیرن...خلاصه خدا رو شکر خوب بودی..
اتفاق دوم اینکه از ده دی شما از پشت میفتی به شکم اما برعکسشو نمیتونی...دفعه ی قبل فقط از گوشه ی بابنج میفتادی به شکم من فکر میکردم اون غلت زدنه اما الان میبینم اگه رو زمینم باشی میفتی به شکم البته فقط یک دور....دستتم در میاری....
دستت درد نکنه آقای تنبل بالاخره تو 7 ماه و 9 روزگی از پشت افتادی به شکم ..اما چه فایده برعکسشو نمیتونی..اصلا سینه خیز هم نمیری...خوب میشینی اما همینکه من میرم جایی زود میفتی...
ای پسر تنبل من....قربونت بشم...
گاهی وقتی بابایی رو میبینی و اگه شارژ باشی میگی بابا بابا....
و اگه از چیزی بدت میاد میگی (دت دت ) که فارسیش میشه برو برو..
و تا حالا چند بارم وقتی خیلی گرسنه شدی و سینه ی منو دیدی با خنده گفتی ممه..ممه..
و چند بارهم از دهنت مامان شنیدیم البته اینو نمیدونیم به من میگی یا همینطوری میگی....
و چند تا هم صدای نامفهوم در میاری..آواز های بلند میخونی...گریه هات متفاوته اگه از ته دلت باشه لبهاتو جمع میکنی و با زجه گریه میکنی اما اگه الکی باشه نق نق میکنی....فدات بشم
و اینکه روز پنجشنبه 11 دی رفتیم ونسرت شهرام شکوهی توی تالار چیچک که اذیت نکردی و خوش گذشت و جمعه هم رفتیم ارومیه واسه شام خونه ی دایی بابایی که ولی خوش گذشت و یه سر هم رفتیم خونه ی دوست بابایی تو ارومیه که یه دختر به اسم یسنی دارن که 8 دی تولدشه اما اونروز گرفته بودن که ما تولد نموندیم...
پسرن هر روز شلوغ تر و نق نقو تر و لجباز تر میشی...هی زور میگی...همش میخوای من پیشت باشم..غذا خوب نمیخوری..واست ماهیچه میپزم و باهاش سوپ میپزم یخورده اونو بهتر میخوری..بهتر که میگم سه قاشق...
فدات شم کمی با مامانی سازگار باش..همش نق نزن..
راستی دیروز که شنبه بود رفتیم دیدن ریحانه کوچولو که 7 روزه بود و نی نی خواهر دوست بابایی میشه..اونجا از بس تق زدی و شلوغی کردی که نگووووو.
فدات شم...بووووووش بووووش
الان که دارم مینویسم شما خوابی وصدای خر خرت میاد..فدات شم..عاشقتم....بوووس
راستی حال عکس گذاشتن ندارم ..تو پست بعدی کلی عکس میزارم...بوووس