8 ماهگی علی جون و اتفاقات یک ماه اخیر
پسر زیبای من و سلام به دوستای وبلاگی..این روزها اونقدر مهمون میاد خونمون و اونقدر علی شلوغی میکنه که مجال نمیشه بیام تا براتون بنویسم....
شما 1 بهمن هشت ماه تموم شدی و وارد نه ماهگی شدی..به همین مناسبت یه ژله بستنی خوشمزه واست درست کردم ..اون شب مهمونم داشتیم دوست بابایی با خانواده اش از ارومیه اومده بودن که شام رفتیم رستوران جلالی تو ولیعصر..خوش گذشت و بعد شام هم خونه ژله بستنی خوردیم
تو این یک ماه خیلی شلوغ شدی..ماشالله دنیا رو بهم میریزی.ماشالله خودت میشینی اما گاهی خودتو رو به جلو پرت میکنی و با صورت میخوری زمین...
از پشت به شکم میفتی و شکمتو از زمین جدا میکنی و تقلا میکنی که بری اما هنوز خبری نیست ..هنوز نه سینه خیز میری و نه چهار دست و پا...
گاهی که حوصله داری با صدای بلند آواز میخونی..عاشق توپ بازی هستی..توپ ها رو میندازیم جلوی روروک و تو باهاشون بازی میکنی . گاهی شما رو بغل میکنیم و دنبال توپ میدویم که شما یاد گرفتی چطور از پاهات واسه شوت زدن استفاده کنی...و اینکه کله زدن با توپم یاد گرفتی...
عاشق اسباب بازیهاتی ..همش میخوای با اونا بازی کنی..
از کنترل و گوشی هم که دیگه نگووهمش میخوای کنترل تلویزیون..بی سیم خونه و موبایلم دستت باشه..و ما هر از گاهی به بابایی و دایی جونت زنگ میزنیم و میزاریم تو آیفون و اونا باهات صحبت میکنن و تو غش میکنی...
الهی فدات شم....الان بزور خوابوندمت...همین که این جمله رو تایپ کردم بیدار شدی....
باید برم بقیه اش رو بعدا مینویسم...
خوب عشق مامان الان اومدم شما رو خوابوندم روپام و دارم با گوشیم تایپ میکنم ساعت 15:45 دقیقه روز پنجشنبه 2بهمن هستش..
نفس مامان تازگی ها آهنگ شاد که باز میکنیم شروع میکنی به رقصیدن.دستاتو تکون میدی...و هر وقتم آهنگ تموم میشه خودت میگی :آووو..دا دا..قا ..دای دای...و بعد دستاتو تکون میدی..
بابایی واست آهنگ معروف ترکی گلی گلی تومانی رو میخونه و تو کیف میکنی....
موقع نماز خوندن من هم اصلا اذیتم نمیکنی فقط با دقت به رفتارها و کارهای من دقت میکنی...
عاشق تلویزیونی و با روروک میخوای خودتو هی بهش برسونی..
خوابت هم که وای...هر شب تو خواب ناله میکنی و نمیزاری بخوابم..و صبح هم که زود بیدار میشی..خیلی دیر کنی 8 بیداری...حسرت یک هواب به دلم مونده..
عاشق بیرون رفتنی..همینکه لباسهای بیرونتو میارم و یا در خونه باز میشه میگی: دی دی دی...
من هر وقت به شما غذا میدم میگم علی بیا نام نام بخوریم و حالا شما یاد گرفتی هر کقت گرسنه میشی میگی نام نام نام نام..البته با آهنگ خاصی میگی...
من هر وقت میخوام به شما شیر بدم میگم بیا علی جون میگ میگی رو بخور..و شما هم یاد گرفتی و وقتی شیر میخوای میگی: مای مای..می می
پسرم وقتی قلقلکت میدم خوشت میاد اما خودتو میگیری که نخندی فقط تبسم میکنی..
عاشق اون نگاه مرموزتم اون موقع..و وقتی میخوام بخوابونمت کل بدنتو ناز میکنم به اصطلاح قل قل میکنم...
مامان به فدای صورت ماهت بشه..نفس منی....
خوب فعلا همینا یادمه....
غذا بهت صبحها یک روز زرده ی تخم مرغ معمولی و یک روز زرده ی تخم مرغ بلدرچین میدم.
میان وعده یا پوده ی میوه که شامل موز،سیب و خرما میشه و یا کمی فرنی...
ناهار بهت هر روز سوپ تازه میپزم و میریزم مخلوط کن تا بخوری..الان دیگه یاد گرفتی وقتی مخلوط کن کار میکنه میفهمی غذای توست هی دستو پاتو گم میکنی..
واسه عصر بعضی روزها هیچی نمیدم و گاهی میوه میدم..و واسه شام گاهی سوپ و گاهی فرنی آماده سرلاک یا آپتامیل...
هر از گاهی اگه مهمون باشیم و نتونم سوپ بدم بجاش سیب زمینی آبپز یا توی آبگوشت کمی برنج و نون له میکنم و میدم..
اگه هم روزهایی که دیدم سرماخوردگی داری یا فرنی نشاسته و بذرک همون سیاه دانه درست میکنم و یا ژلاتین رو تو آبجوش حل میکنم و بهت میدم..هر روز چند بار لباسهاتو عوض میکنم از بس کثیف کاری میکنی...
البته همه ی این غذاها رو که گفتم کم میخوری...نفسم..جوجه..عاشقتم...
راستی چند روز پیش خونه رو کردم آتلیه و باز ازت عکس گرفتم...
این سه تا عکس خونه ی خاله هدی
حالا بریم سراغ عکسها تو ادامه ی مطلب
مراحل دالی موشه بازی کردن پسرم
مراحل غلت زدن پسرم
بازی پسرم تو استخر توپشکه البته هنوز توپ های داخلشو نخریدیم
پسرم تو مغازه ی باباش
کنسرت شهرام شکوهی تو تالار چیچک
هندوانه خوردن علی
آب خوردنت تو لیوان کودک
چراغ خواب شلمن علی که علی عاشقشه و شبها باهاش میخوابه
پفک خوردن گل پسری..البته بیشتر از خوردن تو دستاش باهاش بازی میکرد
تولد خاله اکرم روز 29 دی و ورود به 18 سالگی
نق زدن و سرفه کردن علی هنگام تعویض لباسهاش
کیک دستپخت خاله زهرا و تزیین من واسه جشن قرانی دختر خاله ثمین
کیک دستپخت و تزیین خودم واسه تولد بابایی روز 24 دی همراه شام و هدایای زیبا
این 4 تا عکسم خودت از خودت گرفتی..یعنی گوشسمو برداشتی شانسی زدی به دوربین و وقتی دستتو به صفحه میزدی رفته دوربین جلو و بعد با لمس صفحه از خودت عکس گرفتی...پاکشون نکردم گذاشتم واست یادگاری
اینم چند تا عکس همینطوری
نگاه کردن علی به گربه های تو تراسمون که بچه هم بدنیا آوردن و لونه کردن و هر روز بهشون با علی غذا میدیم
اینم عکسهای دختر دختر عمه هامه که میگن شبیه تو هستن..بالایی زهرا و پایینی لیلا به نظرتون علی شبیه اینا است یا نه؟