روزهای بی خوابی و دلهره
سلام.اینبار سلامی پر از عشق و انتظار و خواهش برای پسر گلم..
عشق واسه اینکه عشق مامان و بابا تویی علی جوووووونم.
انتظار واسه اینکه ثانیه ها رو واسه اومدنت میشماریم و دیگه نمیشه بی تو زندگی کرد.
خواهش واسه اینکه عزیزم علی جوووووونم لطفاً تا 23اردیبهشت نیا و اون روز بیا چون میلاد حضرت علی (ع) هستش و تو هم که علی از نوکران حضرت علی هستی.
. پسر گلم این روزها دیگه همه جای شکمم جای پاهات و دستات افتاده و فعلا تا اینجا 24 تا خط انداختی گلم..بدجوری سوزش و اذیت داره جای خطها..پسرم کل شبانه روز فقط 4 یا 5 ساعت خواب دارم که اونم تو این مدت چند بار میرم دستشویی.صبح ها که واسه نماز صبح بیدار میشم.شما هم طبق معمول بیداری و اونقدر شلوغی میکنی که من دیگه نمیتونم بخوابم..گاهی اونقدر ضربه هات دردناک میشه که جیغم در میاد..علی جوووووونم قربون اون ضربه هات بشم که اگه یکروز کمتر بزنی میمیرم...راستی زیاد چاق نشدم.خیلی شبیه حامله های نه ماهه نیستم..
پسرم تو الان هشت ماه و هجدهش روز هست که مهمون دل منی..قربونت بشم.نمیدونی چقدر خوشحالم که خدا لیاقت مادر بودن رو بهم داده.نی نی تو دل داشتن یه لذت و نعمتی هست که هرکسی نداره.
علی نفس مامان از اینکه قراره نهایت تا 20روز دیگه بیای پیشم خیلی خوشحالم اما از اینکه میخوای از تو دلم بیای بیرون گریه ام میگیره.آخه از صبح تا شب باهمیم.با تو میخندم و گریه میکنم.با تو میرم بیرون ، گردش، میخوابم، غذا میخورم...خلاصه که همش پیشمی..وقتی بدنیا بیای حتی تصور نمی کنم یک لحظه ازت دور شم..
پسر مثل ماه من دلم واسه تکونات تنگ میشه..امیدوارم لحظاتي که تو دلم بودی رو فراموش نکنی که البته همه میکنن..
پسرم شما چهارشنبه 37هفته تمام میشی و وارد هفته ی
میشی..راستش زنگ زدم مربیمون ایشون گفتند سن بارداری از سونوگرافی اوایل بارداری محاسبه میشه.گفت چون وزن پسرت کمه واسه همین نی نی رو هفته اش را کوچیک نشون داده.گفت نگران نباش و فقط مولتی ویتامین بخور..
پسرم، علی جوووووونم لطفا اونجا هرچى بهت میرسه را بخور و زودی چاق و چله شو.. پسرم چند روز پیش با بابایی رفتیم شام رستوران طلاییه خیلی بهمون خوش گذشت.راستی بابایی ساک های بیمارستان رو گذاشته تو ماشین..البته من با اینکارش کمی استرس گرفتم اما بابایی میگه باید آماده باشیم. الهی قربون پسرم بشم من که دیگه کم مونده به اومدنش و با اومدنش به من لیاقت مادر شدن رو میده.نفسم خیلی از دوستای وبلاگیت بدنیا اومدن.. خدا همشونو و تو رو حفظ کنه...
گلم اتاقت آماده است و من و بابایی بیش از صدبار رفتیم و به وسایلات نگاه کردیم.بابایی هی تختتو تکون میده و واست لالایی میخونه و منم که کلا با هر وسیله ات یک دنیا حرف میزنم..انشالله که خودت میای و اتاقت با صفا میشه..پسرم خیلی دوست دارم.
راستی گلم دیروز خونه رو کرده بودیم آتلیه و با بابایی چند تا عکس گرفتیم..
انشالله عکسها رو آلبوم میکنم و میزارم تا بمونه واسه آینده...عاشقتم بوووووووووووش..
پسرم امشب اصلا نتونستم بخوابم و تا خود صبح بیدارم و الان ساعت3:28هست که اینا رو واست مینویسم..همه خوابن و من بیدار.نمیدونم چرا خوابم نمیبره..خیلی دلم خواب میخواد اما نمیشه.این روزهای پایانی همش بی خوابم..اما بازخدایا شکرت..هزاران هزار بار شکرت