علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

قربونی واسه پسرم

سلام. گل پسرم...عاشقتم. .ناز مامان. .. پنج شنبه رفتیم شهرستان عجب شیر تا اونجا واست گوسفند قربانی کنیم..نزدیک شهرستان عجب شیر یک روستایی هست به اسم گل تپه که روستای اجدادی باباته..بابابزرگت ( از طرف بابایی ) اونجا باغ داره خیلی بزرگ و یک خونه هم داره که هروقت از شهر خسته میشن میرن اونجا..راستی وقتی وارد ده شدیم اولین جایی که رفتیم سر مزار مامان بزرگت (از طرف بابایی) رفتیم میخواستم تو که تنها نوه اش هستی بری سر خاکش تا اونم روحش شاد بشه... اینم عکسهامون.... این عکس گوسفندت     علی کوچولووو تو باغمون       روز جمعه بعد از ظهر رسیدیم خانه.من و بابایی شما را بردیم حمام البته این بار تو...
28 تير 1393

این روزها

سلام. سلامی گرم به پسرم و دوستای وبلاگی... پسرم تا یادم نرفته بگم بابا روز تولدم واسم کیک و گل گرفته بود.و کادویی هم که پیشاپیش داده بود یک جفت گوشواره بود..ممنونم شوهر گلم     روز دوشنبه بابابزرگت( از طرف بابایی) از مکه اومدن .دو روز تو خونه مهمونی بود که شما بدجور خسته شدی. و واست چند دست لباس نخی آورده بودن.دستشون درد نکنه. اینم عکس شما وقتی میرفتیم فرودگاه..   این لباسی که تنت هست رو من و بابایی سال پیاز مکه واست خریده بودیم که شلوارش جیب عقب داشت و من هی از زبون تو به بابا میگفتم بابایی بهم خرجی بده بزارم جیبم ..که خدا رو شکرکه قسمت شد و تو این لباس رو پوشیدی و بابایی هم زودی بهت خرجی...
21 تير 1393

اولین مسافرت خارج از شهر پسرم و تولد من

سلام به همه دوستان و پسرم علی آقا جوووووونم. .. پسرم روز سه شنبه صبح ساعت 11 شما چهل روز تمام شدی..تبریک میگم گلم. .بالاخره چله ات گذشته و من خلاص شدم الان احساس می کنم خیلی بزرگ شدی..خدا رو هزار بار شکر..   پنج شنبه12تیر شما رو بردم آتلیه روژین تو خیابان ابوریحان. .آخ که چه عکسهایی ازت گرفت..وقتی تحویل گرفتیم عکسهاشو میزارم.شما هم اولش خوب همکاری کردی اما بعدش گریه کردی...آخ قربون پسرم بشم. .     پسرم علی جوووووونم روز جمعه 13تیر شما اولین مسافرت خارج از شهر رو رفتی..من و بابایی و شما سه تایی رفتیم ارومیه مهمون خونه دایی بابایی ..البته کمی زودتر رفتیم و چون مسافر بودیم بابایی روزه اش رو خو...
14 تير 1393

بدون عنوان

سلام. علی جوووووونم. آقا کوچولوی من. .. پسرم..وقتی واست آواز میخونم بهت میگم: به زبان ترکی: پسر ناز نازیم..پسر دوز دوزیم..  جیران بالام دی الله..بیردانام دی الله..ناردانام دی الله..جانیم دی الله...شیرین بالام دی الله ..باشیوا دولانام..اولرم اگر آغلاسان ها...مامان سن قربان.. به زبان فارسی: علی کوچولو کوچول موچولو... علی کوچولو صورتش مثل هلو...   علی نفسم این روزها خیلی دلم میگیره..همش میخوام گریه کنم.هی فکر می کنم میخوان تورو ازم بگیرن..من میخوام تو فقط مال من باشی..و البته خیلی هم این روزها تنها میمونم و خسته میشم.شما شبها نمیخوابی..اونقدر نشسته و ایستاده بغلت میکنم که همونجوری خوابم میگیره..حتی تو حالت نشسته که م...
7 تير 1393

یک ماهه شد پسرم

سلام به علی جوووووونم و تمام دوستای عزیزم..امروز یک ماهه شدی....آخ که باورم نمی شه. انگار همین دیروز بود که واسه اومدنت لحظه شماری می کردم. ماشالله حالا یک ماهه شدی...خدا رو هزار مرتبه شکر....  ماهگیت مبارک پسرم.. امروز من و تو گل پسری سوار ماشینمون شدیم و رفتیم دوتایی کیک خریدیم.شما تو صندلی ماشینت بودی و من آروم رانندگی میکردم.خیلی خوب همکاری کردی گلم...بعدا اومدیم خونه و به مامان سارا و خاله زهرا و فاطمه زنگ زدم اونا هم اومدن.واسه ناهار که ساندویج خریده بودم و کنار هم یک ماهگیتو جشن گرفتیم خیلی خوش گذشت گلم..شمعت رو صفر گذاشتم چون صفر ساله هستی اما روی کیکت نوشته بود یک ماهگی مبارک       ...
1 تير 1393

پسرم و من

سلام به پسرم ..علی جووووونم... اول عید بزرگ نیمه ی شعبان  که میلاد آقامون امام زمان هست رو به شما و شوهر گلم و دوستامون تبریک میگم.....خدا ظهور آقا رو نزدیک کنه.... علی جوونم امروز واسه اولین بار خودم بردمت حموم ...خیلی سخت و شیرین بود شستنت ..من و بابایی با کمک هم شما رو شستیم..بدجور تو دستام لیز میخوری و یک دفعه هم آب رفت تو دهنت و اینکه وقتی از حموم اومدی بیرون تا پوشکتو ببندیم جیش کردی و مجبور شدیم دوباره ببریمت حموم.. گلم نمیدونم چرا اینقدر کم خوابی..البته الان چند ساعته خوابیدی چون از حموم اومدی بیرون و منم کلی از کارای عقب مونده ام رو انجام دادم..عزیزم هر روز مهمون میاد واسه دیدن شما...گلم نمیدونم چرا زیاد نفخ میشی نفس.....
22 خرداد 1393

اتفاقات تا 13 روزگی پسرم

سلام. پسرم. .ناز مامان..الان که دارم اینا رو مینویسم تازه از حموم اومدی بیرون و روی پام خوابی و گاهی بیدار میشی و گریه میکنی و نمیزاری بنویسم .و ما فعلا خونه مامانم هستیم.پسرم شما شبها نمیخوابی و روزها اکثرا خوابی.پسرم روز یکشنبه 4خرداد بود که احساس کردیم کمی زردی داری و بردیمت دکتر که اونم نوشت آزمایش و من همش گریه میکردم که نکنه موقع آزمایش دردت بگیره خلاصه رفتیم بیمارستان شمس و اونجا ازت خون گرفتن من که اشکام مثل سیل جاری میشد و دعات میکردم.دیدم حین خون گیری تو اصلا از خواب بیدار نشدی و اصلا گریه نکردی.خدا رو شکر که جواب آزمایشتم خوب بود و زردی نداشتی و ازشون خواستم گروه خونی ات را هم بگن که گفتند B+ بود..من گروه خونی ام O+هست و م...
13 خرداد 1393

خاطره زایمان

سلام.اومدم براتون از خاطره زایمانم بگم.زایمانی که خودم با انتخاب خودم انتخاب کردم .... خاطره ی زایمان طبیعی. ..  از همون اول بارداری دوست داشتم زایمان طبیعی داشته باشم.چون واسه بدن مفیده و راهی است که خدا گذاشته. واسه همین واسه کلاسهای زایمان فیزیولوژیک طبیعی ثبت نام کردم.و 8جلسه که هر ماه دو جلسه بود رفتم.اونجا اونقدر بهمون تبلیغ مثبت کرده بودن و از آسونی زایمان طبیعی گفته بودند که من فکر میکردم خیلی راحت خواهد بود. . خلاصه بعد از 41 هفته انتظار شب پنجشنبه بود که من نمیتونستم بخوابم.درد داشتم.اما چون یک هفته بود شبها درد داشتم در نتیجه اصلا توجهی نکردم و خواستم بخوابم اما این وروجک اونقدر تکون میخورد که نگو.تا حالا اینجور نشده بو...
8 خرداد 1393

بالاخره علی کوچولو اومد

پسرم علی تو 9ماه14روز ...تو هفته 41بدنیا اومد.صبح ساعت 11...وزن3کیلو و قد48 و دور سر36 بود...بعدا میام خاطراتشو مینویسم..فقط بدونید خیلی خیلی سخت و شیرین بود.. اینم چند تا عکس از علی جوووووونم.       ...
2 خرداد 1393

مامان مرضیه

سلام بچه ها صبح ساعت5 کیسه آبم پاره شد و الان تو بیمارستان بستری شدم تورو خدا دعام کنید زایمان آسونی داشته باشم باورم نمیشه تا چندساعت دیگه پیشمی پسرم قربونت بشم من عاشقتم پسرم توروخدا دعام کنید
1 خرداد 1393