خاطرات مشهد و تاسوعا و عاشورا
سلام پسرم و دوستای گلم. ...ممنون از لطفتون. .. بالاخره تاریخ 7 آبان صبح ساعت 8 پرواز کردیم به سوی شهر امام مهربانی ها...امام خوبی ها....مشهد الرضا..جای همه خالی...ساعت 9:30 رسیدیم..یکراست رفتیم هتل جمکران تو خیابان امام رضا 3 که تو فلکه آبه ...هتل خوبی بود اما غذا هاش آشغال بود...به زور خوردیم.. حالا بگم از حرم رفتنم... ای وای که نمیذاشتی..همش بی تابی میکردی...نگو من دوغ میخوردم و شما کولیک میشدی واسه همین اذیت میکردی.شیر خوردنت تعریفی نداره..غذای کمکی هم که نمیخوری..بزور یک قاشق... من شما رو نگه میداشتم و بابایی میرفت حرم..اونم نگه میداشت من میرفت..چون کالسکه ات را نبرده بودیم مجبور شدیم یکی ارزون و عصایی شو واست بخریم..که وقتی به ...
نویسنده :
مامان مرضیه
10:01