علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

برگشتن به خونمون و دلتنگی هام

سلام.خوبی پسمل ناز مامان؟؟ علی جوووووونم ، عشقم، نفسم، خیلی دوستت دارم و برای اومدنت ثانیه شماری میکنم اما خواهشا این چند هفته رو هم محکم بچسب به دلم و اونجا خودتو تقویت کن و تپل شو و وقتی کامل کامل شدی بیا بغلم..پسرم خیلی خیلی واست دعا کردم.خیلی واسه سلامتی ات نذر و نیاز کردم.من از خدا تو و بابایی رو خواستم اونم با سلامتی و با عشق و ایمان بخدا و طول عمر با عزت و عاقبت بخیری و .... پسرم ؛ امروز وارد            هفته شدی..گلم مبارکت باشه..دیگه خیلی کم مونده که بغلت کنم ..آخ جووووووون..راستی پریشب خوابتو میدیدم..خواب میدیدم که تو بطور طبیعی بدنیا اومدی و اونقدر خوشگل بودی که من تو رو نمیدادم...
21 فروردين 1393

شهادت بانوی دو عالم فاطمه زهرا ( س )

شهادت بانوی دو عالم فاطمه زهرا (س) بر همه مسلمین و مخصوصاً پسر گلم تسلیت باد..             علی جوووووونم امروز که 14فروردین روز وفات خانم فاطمه بود رفتیم امام زاده ای که تو مقبره الشعرا هست..رفتیم نماز خوندیم و زیارت کردیم و قران خوندیم.راستی مزار 400تا شاعر اونجاست و مهمترینش استاد شهریار بزرگ و شمس تبریزی..صائب تبریزی..و ....هستش..   اینم عکس استاد شهریار           پسرم از اونجا واست کتاب خریدم .کتاب آموزش نماز ...از الان کلی کتاب خریدم تا دانشمند بشی...عاشقتم پسرم.. 13فروردینم که سیزده بدر بود بخاطر تو گل پسر من و بابایی و خو...
14 فروردين 1393

سونوگرافی های پسرم از 12 بهمن تا 9 فروردین

سلام ..گل پسرم این سونوگرافی مال ٩ فروردین هستش و چون اینجا خبر خوبی از سلامتیت بهم دادند رو میزارم در ضمن تو عکس این سونوگرافیت از قیافه ات هم یه عکسی گرفته که همون عکس تکی که بالاست قیافه ات هست البته زیاد معلوم نیست چون سرتو کردی لای دیواره ی رحمم و جفتت...فدات شم که باهام قایم یاشک بازی میکنی...بقیه سونوگرافیاتم تو ادامه ی مطلب میزارم ..بوووووس           این ماله ١٢بهمن هستش که نگرانیم از این روز شروع شد..سونوگرافی دی رفته بودم.         این ماله ١٩بهمن هستش..سونوگرافی یاسمین           اینا هم ماله بیمارستانه... ...
10 فروردين 1393

خریدن سیسمونی گل پسرم

سلام.سلام صد تا سلام به پسر گلم..قند عسلم. نور چشمم هستی ام...وجودم.. از عمق وجودم و با صدای بلند داد میزنم علی پسرم عاشقتم..بی تو یعنی مرگ..بی تو اصلا وجود نداره...تو هدیه ی خدایی به ما و خدا تا من و پدرت هستیم هدیه اش رو پس نمیگیره.خدا خیلی مهربونه.پسرم سالها بعد که بزرگ شدی و معنی این مطالبو فهمیدی اونموقع هست که میفهمی من و بابایی چقدر واسه اومدنت لحظه شماری می کنیم و چقدر دوستت داریم و واست زحمت میکشیم.انشاالله وقتی پدر شدی اونوقت میفهمی بابات چه حسی بهت داره و از همسر گلتم میپرسی که مادر شدن چه لذت و سختی هایی داره..بیجا نیست که میگن بهشت زیر پای مادران است...     پسرم خیلی حرفها هست که میخوام بهت بز...
9 فروردين 1393

نوروز 1393 مبارک

سلام.پسر گلم..اردک کوچولوم.. علی جوووووونم. کوچولوی من. .. عیدت مبارک ..میدونی پسرم امروز آخرین روز سال 1392هستش.   پسرم امسال تو هم کنار من و بابایی هستی..خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم. پسرم قلبم واسه تو و بابایی میزنه♥♥♥♥♥♥♥♥♥ پسرم خیلی عاشقتم.من و بابایی قرار بود امسال سفره ی هفت سین رو تو خونه ی خودمون بچینیم و خیلی مفصل بخاطرت وجود تو که توی دلمی سنگ تموم بزاریم اما چه کنیم که تقدیر این بود که ما امسال خونه ی پدری من باشیم.بخاطر شرایطی هست که من دارم..پسرم کلی به بابا حسین و مامان سارا زحمت دادیم.پسرم برات هزاران آرزو و امید دارم.و همیشه دعاگویت هس...
29 اسفند 1392

خاطرات و دلتنگی هایم به تو پسرم

سلام..پسر گلم خوبی؟؟ عشقم♥علی کوچولوی من.. شیر مرد من..گل پسر بابا و مامان خیلی دوستت دارم و عاشقتم و بیصبرانه منتظرم تا بغلت کنم..فردا 28اسفند سی و یک هفته تمام میشی.و وارد هفته ی سی و دوم میشی انشالله..از ته دل دعا میکنم که سالم و سلامت باشی و به وقتش به دنیا بیای..و من در آغوش بگیرمت و بهت شیر بدم..آخ که منتظر اون لحظه هام و ثانیه شماری میکنم..گل پسرم، تاج سرم، قند عسلم هر روز که تو دلم تکون میخوری انگار کل دنیا رو بهم میدن...امروز صبح اونقدر ورجه وورجه میکردی که نگو و بابا جونتم رفته بود بیرون دنبال کارهاش..منم به بابات پیام میدادم و میگفتم علی کوچولو داره فوتبال بازی میکنه تو دلم و باباتم میگفت میدونم چرا اونطوری بی قراری م...
27 اسفند 1392

خاطرات یک جنین

    مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم.....   از خاطرات یک جنین!   تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!   اظهار وجود: هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.   زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!   فرق اینجا...
23 اسفند 1392

درد دل های علی کوچولو و بابایی

  سلام پسر عزیزم دنیای زیبایم تارو پودم علی جون اومدم بگم که مامانی خیلی خوب بلده بنویسه و زیبا مینویسه ولی چیکار میشه کرد کمردردش اجازه نمیده بشینه و بنویسه اومدم کمی باهم درد دل کنیم و حرفامو بهت بگم میدونم که تو پسر خودمی و رازداری و حرفامون بین خودمون میمونه این روزا مامانی خیلی سختی میکشه کمردردش خیلی شدیده همش میمونه خونه و حوصلش سر میره  ولی هروقت میپرسم چطوری میگه خوبم تا من ناراحت نشم منم که میام میگم مرضیه جون عشقم بیا بریم بیرون تا میاد بریم چند دقیقه طول نمیکشه واذیت میشه برمیگردیم چون مامانی اینطور شده مجبوریم خونه مامان بزرگ سارا بمونیم اونجا هم که همه میرن و میان خونه نوه داریه شلوغ میشه مام...
20 اسفند 1392

حرف هاودلتنگی های بابایی به تو

salam pesare azizam nafasam zendegi man  ali kocholo maman kheili zahmat keshide vo hamechizo dagig neveshte mikham  بهت بگم که تو این روز ها خیلی زجر کشیدیم هم من و هم مامان جونت مامان مرضیه بخاطر تو خیلی درد میکشه هرروز آمپول به خودش میزنه یه عالمه دارو میخوره مامان شلوغ و پرجنب و جوشت الان فقط میمونه خونه خیلی دلش میگیره از خونه موندن ولی ببین توروچقدر دوست داره که بخاترت تحمل میکنه پسر عزیزم اونروزا که مامانی تو بیمارستان بود خیلی سخت بود آواره شده بودم همش تو حیات بیمارستان قدم میزدم من عاشق مرضیه ام و طاقت دوریشو ندارم امیدوارم تو اردیبهشت بدنیا بیای و تو بغلمون بیای تو زندگیمون و او...
13 اسفند 1392

کم شدن آب آمنیوتیک و قضیه عوض کردن اسمت...

    سلام به دوستای گلم و پسر نازم..بعد از مدت ها اومدم تا بنویسم از ١٢ بهمن تا به امروز به 9 اسفند مامان چی گذشته...   پسرم عزیزم ..         ١٢ بهمن که قرار بود بریم سونوگرافی دی و تو رو ببینیم  روز سختی بود چون با کمر درد شدید رفتم سونوگرافی و اونجا بعد از کلی معطلی بالاخره رفتیم تو..اونجا دکتر قوامی حدود ٣٠ دقیقه سونوگرافیم کرد و گفت بچه کامل سالمه اما آب آمنیوتیک بچه پایین تر از حد نرماله و حدوده ١٢ هستش که رنج نرمالش از ١٦/٥ تا ٢٢/٥ بود...من خیلی ناراحت شدم و گریه کنان رفتم به مطب خانم دکتر جواهری پور که خانم دکتر بعد از کلی بررسی بهم گفت عزیزم  این ب...
9 اسفند 1392